1 یکی کرد بر پارسایی گذر به صورت جهود آمدش در نظر
2 قفایی فرو کوفت بر گردنش ببخشید درویش پیراهنش
3 خجل گفت کانچ از من آمد خطاست ببخشای بر من، چه جای عطاست؟
4 به شکرانه گفتا به سر بیستم که آنم که پنداشتی نیستم
1 شب از بهر آسایش توست و روز مه روشن و مهر گیتی فروز
2 سپهر از برای تو فراش وار همی گستراند بساط بهار
3 اگر باد و برف است و باران و میغ وگر رعد چوگان زند، برق تیغ
4 همه کارداران فرمانبرند که تخم تو در خاک میپرورند
1 شنیدم که طغرل شبی در خزان گذر کرد بر هندوی پاسبان
2 ز باریدن برف و باران و سیل به لرزش در افتاده همچون سهیل
3 دلش بر وی از رحمت آورد جوش که اینک قبا پوستینم بپوش
4 دمی منتظر باش بر طرف بام که بیرون فرستم به دست غلام
1 فقیهی بر افتاده مستی گذشت به مستوری خویش مغرور گشت
2 ز نخوت بر او التفاتی نکرد جوان سر برآورد کای پیرمرد
3 برو شکر کن چون به نعمت دری که محرومی آید ز مستکبری
4 یکی را که در بند بینی مخند مبادا که ناگه درافتی به بند
1 نخست او ارادت به دل در نهاد پس این بنده بر آستان سر نهاد
2 گر از حق نه توفیق خیری رسد کی از بنده چیزی به غیری رسد؟
3 زبان را چه بینی که اقرار داد ببین تا زبان را که گفتار داد
4 در معرفت دیدهٔ آدمی است که بگشوده بر آسمان و زمی است
1 سرشتهست باری شفا در عسل نه چندان که زور آورد با اجل
2 عسل خوش کند زندگان را مزاج ولی درد مردن ندارد علاج
3 رمق ماندهای را که جان از بدن برآمد، چه سود انگبین در دهن؟
4 یکی گرز پولاد بر مغز خورد کسی گفت صندل بمالش به درد
1 بتی دیدم از عاج در سومنات مرصع چو در جاهلیت منات
2 چنان صورتش بسته تمثالگر که صورت نبندد از آن خوبتر
3 ز هر ناحیت کاروانها روان به دیدار آن صورت بی روان
4 طمع کرده رایان چین و چگل چو سعدی وفا ز آن بت سخت دل
1 بتی دیدم از عاج در سومنات مرصع چو در جاهلیت منات
2 چنان صورتش بسته تمثالگر که صورت نبندد از آن خوبتر
3 ز هر ناحیت کاروانها روان به دیدار آن صورت بی روان
4 طمع کرده رایان چین و چگل چو سعدی وفا ز آن بت سخت دل