1 ببین تا یک انگشت از چند بند به صنع الهی به هم در فگند
2 پس آشفتگی باشد و ابلهی که انگشت بر حرف صنعش نهی
3 تأمل کن از بهر رفتار مرد که چند استخوان پی زد و وصل کرد
4 که بی گردش کعب و زانو و پای نشاید قدم بر گرفتن ز جای
1 جوانی سر از رای مادر بتافت دل دردمندش به آذر بتافت
2 چو بیچاره شد پیشش آورد مهد که ای سست مهر فراموش عهد
3 نه گریان و درمانده بودی و خرد که شبها ز دست تو خوابم نبرد؟
4 نه در مهد نیروی حالت نبود مگس راندن از خود مجالت نبود؟
1 نفس مینیارم زد از شکر دوست که شکری ندانم که در خورد اوست
2 عطایی است هر موی از او بر تنم چگونه به هر موی شکری کنم؟
3 ستایش خداوند بخشنده را که موجود کرد از عدم بنده را
4 که را قوت وصف احسان اوست؟ که اوصاف مستغرق شأن اوست
1 برهنه تنی یک درم وام کرد تن خویش را کسوتی خام کرد
2 بنالید کای طالع بدلگام به گرما بپختم در این زیر خام
3 چو ناپخته آمد ز سختی به جوش یکی گفتش از چاه زندان: «خموش!»
4 به جای آور، ای خام، شکر خدای که چون ما نهای خام بر دست و پای
1 ببین تا یک انگشت از چند بند به صنع الهی به هم در فگند
2 پس آشفتگی باشد و ابلهی که انگشت بر حرف صنعش نهی
3 تأمل کن از بهر رفتار مرد که چند استخوان پی زد و وصل کرد
4 که بی گردش کعب و زانو و پای نشاید قدم بر گرفتن ز جای
1 نداند کسی قدر روز خوشی مگر روزی افتد به سختی کشی
2 زمستان درویش در تنگ سال چه سهل است پیش خداوند مال
3 سلیمی که یک چند نالان نخفت خداوند را شکر صحت نگفت
4 چو مردانهرو باشی و تیز پای به شکرانه با کندپایان بپای
1 ز ره باز پس ماندهای میگریست که مسکین تر از من در این دشت کیست؟
2 جهاندیدهای گفتش ای هوشیار اگر مردی این یک سخن گوش دار
3 برو شکر کن چون به خر بر نهای که آخر بنی آدمی، خر نهای
1 ملک زادهای ز اسب ادهم فتاد به گردن درش مهره بر هم فتاد
2 چو پیلش فرو رفت گردن به تن نگشتی سرش تا نگشتی بدن
3 پزشکان بماندند حیران در این مگر فیلسوفی ز یونان زمین
4 سرش باز پیچید و رگ راست شد وگر وی نبودی زمن خواست شد
1 یکی را عسس دست بر بسته بود همه شب پریشان و دلخسته بود
2 به گوش آمدش در شب تیره رنگ که شخصی همی نالد از دست تنگ
3 شنید این سخن دزد مغلول و گفت ز بیچارگی چند نالی؟ بخفت
4 برو شکر یزدان کن ای تنگدست که دستت عسس تنگ بر هم نبست
1 فقیهی بر افتاده مستی گذشت به مستوری خویش مغرور گشت
2 ز نخوت بر او التفاتی نکرد جوان سر برآورد کای پیرمرد
3 برو شکر کن چون به نعمت دری که محرومی آید ز مستکبری
4 یکی را که در بند بینی مخند مبادا که ناگه درافتی به بند