4 اثر از باب هفتم در عالم تربیت در بوستان سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب هفتم در عالم تربیت در بوستان سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار سعدی شیرازی / بوستان سعدی شیرازی / باب هفتم در عالم تربیت در بوستان

باب هفتم در عالم تربیت در بوستان سعدی شیرازی

1 زن خوب فرمانبر پارسا کند مرد درویش را پادشا

2 برو پنج نوبت بزن بر درت چو یاری موافق بود در برت

3 همه روز اگر غم خوری غم مدار چو شب غمگسارت بود در کنار

4 کرا خانه آباد و همخوابه دوست خدا را به رحمت نظر سوی اوست

1 یکی گفت با صوفیی در صفا ندانی فلانت چه گفت از قفا

2 بگفتا خموش، ای برادر، بخفت ندانسته بهتر که دشمن چه گفت

3 کسانی که پیغام دشمن برند ز دشمن همانا که دشمن ترند

4 کسی قول دشمن نیارد به دوست جز آن کس که در دشمنی یار اوست

1 شنیدم که دزدی درآمد ز دشت به دروازهٔ سیستان برگذشت

2 بدزدید بقال از او نیم دانگ برآورد دزد سیهکار بانگ:

3 خدایا تو شبرو به آتش مسوز که ره می‌زند سیستانی به روز

1 فریدون وزیری پسندیده داشت که روشن دل و دوربین دیده داشت

2 رضای حق اول نگه داشتی دگر پاس فرمان شه داشتی

3 نهد عامل سفله بر خلق رنج که تدبیر ملک است و توفیر گنج

4 اگر جانب حق نداری نگاه گزندت رساند هم از پادشاه

1 طریقت شناسان ثابت قدم به خلوت نشستند چندی به هم

2 یکی زان میان غیبت آغاز کرد در ذکر بیچاره‌ای باز کرد

3 کسی گفتش ای یار شوریده رنگ تو هرگز غزا کرده‌ای در فرنگ؟

4 بگفت از پس چار دیوار خویش همه عمر ننهاده‌ام پای پیش

1 یکی صورتی دید صاحب جمال بگردیدش از شورش عشق حال

2 بر انداخت بیچاره چندان عرق که شبنم بر اردیبهشتی ورق

3 گذر کرد بقراط بر وی سوار بپرسید کاین را چه افتاده کار؟

4 کسی گفتش این عابدی پارساست که هرگز خطایی ز دستش نخاست

1 شبی دعوتی بود در کوی من ز هر جنس مردم در او انجمن

2 چو آواز مطرب در آمد ز کوی به گردون شد از عاشقان های و هوی

3 پریچهره‌ای بود محبوب من بدو گفتم ای لعبت خوب من

4 چرا با رفیقان نیایی به جمع که روشن کنی بزم ما را چو شمع؟

1 خرابت کند شاهد خانه کن برو خانه آباد گردان به زن

2 نشاید هوس باختن با گلی که هر بامدادش بود بلبلی

3 چو خود را به هر مجلسی شمع کرد تو دیگر چو پروانه گردش مگرد

4 زن خوب خوش خوی آراسته چه ماند به نادان نو خاسته؟

1 در این شهر باری به سمعم رسید که بازارگانی غلامی خرید

2 شبانگه مگر دست بردش به سیب که سیمین زنخ بود و خاطر فریب

3 پریچهره هرچ اوفتادش به دست یکی در سر و مغز خواجه شکست

4 نه هر جا که بینی خطی دل فریب توانی طمع کردنش در کتیب

1 پسر چون ز ده بر گذشتش سنین ز نامحرمان گو فراتر نشین

2 بر پنبه آتش نشاید فروخت که تا چشم بر هم زنی خانه سوخت

3 چو خواهی که نامت بماند به جای پسر را خردمندی آموز و رای

4 که گر عقل و طبعش نباشد بسی بمیری و از تو نماند کسی

آثار سعدی شیرازی

4 اثر از باب هفتم در عالم تربیت در بوستان سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب هفتم در عالم تربیت در بوستان سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.