1 یکی پیش داود طائی نشست که دیدم فلان صوفی افتاده مست
2 قی آلوده دستار و پیراهنش گروهی سگان حلقه پیرامنش
3 چو پیر از جوان این حکایت شنید به آزار از او روی در هم کشید
4 زمانی بر آشفت و گفت ای رفیق به کار آید امروز یار شفیق
1 بد اندر حق مردم نیک و بد مگوی ای جوانمرد صاحب خرد
2 که بد مرد را خصم خود میکنی وگر نیکمردست بد میکنی
3 تو را هر که گوید فلان کس بدست چنان دان که در پوستین خودست
4 که فعل فلان را بباید بیان وز این فعل بد میبرآید عیان
1 شنیدم که در بزم ترکان مست مریدی دف و چنگ مطرب شکست
2 چو چنگش کشیدند حالی به موی غلامان و چون دف زدندش به روی
3 شب از درد چوگان و سیلی نخفت دگر روز پیرش به تعلیم گفت
4 نخواهی که باشی چو دف روی ریش چو چنگ، ای برادر، سر انداز پیش
1 کسی گفت حجاج خونخوارهای است دلش همچو سنگ سیه پارهای است
2 نترسد همی ز آه و فریاد خلق خدایا تو بستان از او داد خلق
3 جهاندیدهای پیر دیرینه زاد جوان را یکی پند پیرانه داد
4 کز او داد مظلوم مسکین او بخواهند و از دیگران کین او
1 چنین گفت پیری پسندیده هوش خوش آید سخنهای پیران به گوش
2 که در هند رفتم به کنجی فراز چه دیدم؟ چو یلدا سیاهی دراز
3 تو گفتی که عفریت بلقیس بود به زشتی نمودار ابلیس بود
4 در آغوش وی دختری چون قمر فرو برده دندان به لبهاش در
1 دو کس گرد دیدند و آشوب و جنگ پراکنده نعلین و پرنده سنگ
2 یکی فتنه دید از طرف بر شکست یکی در میان آمد و سر شکست
3 کسی خوشتر از خویشتن دار نیست که با خوب و زشت کسش کار نیست
4 تو را دیده در سر نهادند و گوش دهان جای گفتار و دل جای هوش
1 طریقت شناسان ثابت قدم به خلوت نشستند چندی به هم
2 یکی زان میان غیبت آغاز کرد در ذکر بیچارهای باز کرد
3 کسی گفتش ای یار شوریده رنگ تو هرگز غزا کردهای در فرنگ؟
4 بگفت از پس چار دیوار خویش همه عمر ننهادهام پای پیش
1 سه کس را شنیدم که غیبت رواست وز این درگذشتی چهارم خطاست
2 یکی پادشاهی ملامت پسند کز او بر دل خلق بینی گزند
3 حلال است از او نقل کردن خبر مگر خلق باشند از او بر حذر
4 دوم پرده بر بی حیایی متن که خود میدرد پرده بر خویشتن
1 جوانی ز ناسازگاری جفت بر پیرمردی بنالید و گفت
2 گران باری از دست این خصم چیر چنان میبرم کآسیا سنگ زیر
3 به سختی بنه گفتش، ای خواجه، دل کس از صبر کردن نگردد خجل
4 به شب سنگ بالایی ای خانه سوز چرا سنگ زیرین نباشی به روز؟
1 پسر چون ز ده بر گذشتش سنین ز نامحرمان گو فراتر نشین
2 بر پنبه آتش نشاید فروخت که تا چشم بر هم زنی خانه سوخت
3 چو خواهی که نامت بماند به جای پسر را خردمندی آموز و رای
4 که گر عقل و طبعش نباشد بسی بمیری و از تو نماند کسی