1 یکی را تب آمد ز صاحبدلان کسی گفت شکر بخواه از فلان
2 بگفت ای پسر تلخی مردنم به از جور روی ترش بردنم
3 شکر عاقل از دست آن کس نخورد که روی از تکبر بر او سرکه کرد
4 مرو از پی هر چه دل خواهدت که تمکین تن نور جان کاهدت
1 چه آوردم از بصره دانی عجب حدیثی که شیرین تر است از رطب
2 تنی چند در خرقه راستان گذشتیم بر طرف خرماستان
3 یکی در میان معده انبار بود ز پر خواری خویش بس خوار بود
4 میان بست مسکین و شد بر درخت وز آنجا به گردن در افتاد سخت
1 یکی پر طمع پیش خوارزمشاه شنیدم که شد بامدادی پگاه
2 چو دیدش به خدمت دوتا گشت و راست دگر روی بر خاک مالید و خاست
3 پسر گفتش ای بابک نامجوی یکی مشکلت میبپرسم بگوی
4 نگفتی که قبلهست سوی حجاز چرا کردی امروز از این سو نماز؟
1 خدا را ندانست و طاعت نکرد که بر بخت و روزی قناعت نکرد
2 قناعت توانگر کند مرد را خبر کن حریص جهانگرد را
3 سکونی به دست آور ای بی ثبات که بر سنگ گردان نروید نبات
4 مپرور تن ار مرد رای و هشی که او را چو میپروری میکشی
1 مرا حاجیی شانهٔ عاج داد که رحمت بر اخلاق حجاج باد
2 شنیدم که باری سگم خوانده بود که از من به نوعی دلش مانده بود
3 بینداختم شانه کاین استخوان نمیبایدم دیگرم سگ مخوان
4 مپندار چون سرکهٔ خود خورم که جور خداوند حلوا برم
1 یکی گربه در خانهٔ زال بود که برگشته ایام و بد حال بود
2 دوان شد به مهمان سرای امیر غلامان سلطان زدندش به تیر
3 چکان خونش از استخوان، میدوید همی گفت و از هول جان میدوید
4 اگر جستم از دست این تیر زن من و موش و ویرانهٔ پیرزن
1 یکی نان خورش جز پیازی نداشت چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت
2 کسی گفتش ای سغبهٔ خاکسار برو طبخی از خوان یغما بیار
3 بخواه و مدار ای پسر شرم و باک که مقطوع روزی بود شرمناک
4 قبا بست و چابک نوردید دست قبایش دریدند و دستش شکست
1 یکی سلطنت ران صاحب شکوه فرو خواست رفت آفتابش به کوه
2 به شیخی در آن بقعه کشور گذاشت که در دوره قائم مقامی نداشت
3 چو خلوت نشین کوس دولت شنید دگر ذوق در کنج خلوت ندید
4 چپ و راست لشکر کشیدن گرفت دل پردلان زو رمیدن گرفت
1 شنیدم که صاحبدلی نیکمرد یکی خانه بر قامت خویش کرد
2 کسی گفت میدانمت دسترس کز این خانه بهتر کنی، گفت بس
3 چه میخواهم از طارم افراشتن؟ همینم بس از بهر بگذاشتن
4 مکن خانه بر راه سیل، ای غلام که کس را نگشت این عمارت تمام
1 کمال است در نفس مرد کریم گرش زر نباشد چه نقصان و بیم؟
2 مپندار اگر سفله قارون شود که طبع لئیمش دگرگون شود
3 وگر درنیابد کرم پیشه، نان نهادش توانگر بود همچنان
4 مروت زمین است و سرمایه زرع بده کاصل خالی نماند ز فرع