2 اثر از باب ششم در قناعت در بوستان سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب ششم در قناعت در بوستان سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار سعدی شیرازی / بوستان سعدی شیرازی / باب ششم در قناعت در بوستان

باب ششم در قناعت در بوستان سعدی شیرازی

1 یکی را تب آمد ز صاحبدلان کسی گفت شکر بخواه از فلان

2 بگفت ای پسر تلخی مردنم به از جور روی ترش بردنم

3 شکر عاقل از دست آن کس نخورد که روی از تکبر بر او سرکه کرد

4 مرو از پی هر چه دل خواهدت که تمکین تن نور جان کاهدت

1 چه آوردم از بصره دانی عجب حدیثی که شیرین تر است از رطب

2 تنی چند در خرقه راستان گذشتیم بر طرف خرماستان

3 یکی در میان معده انبار بود ز پر خواری خویش بس خوار بود

4 میان بست مسکین و شد بر درخت وز آنجا به گردن در افتاد سخت

1 یکی پر طمع پیش خوارزمشاه شنیدم که شد بامدادی پگاه

2 چو دیدش به خدمت دوتا گشت و راست دگر روی بر خاک مالید و خاست

3 پسر گفتش ای بابک نامجوی یکی مشکلت می‌بپرسم بگوی

4 نگفتی که قبله‌ست سوی حجاز چرا کردی امروز از این سو نماز؟

1 خدا را ندانست و طاعت نکرد که بر بخت و روزی قناعت نکرد

2 قناعت توانگر کند مرد را خبر کن حریص جهانگرد را

3 سکونی به دست آور ای بی ثبات که بر سنگ گردان نروید نبات

4 مپرور تن ار مرد رای و هشی که او را چو می‌پروری می‌کشی

1 مرا حاجیی شانهٔ عاج داد که رحمت بر اخلاق حجاج باد

2 شنیدم که باری سگم خوانده بود که از من به نوعی دلش مانده بود

3 بینداختم شانه کاین استخوان نمی‌بایدم دیگرم سگ مخوان

4 مپندار چون سرکهٔ خود خورم که جور خداوند حلوا برم

1 یکی گربه در خانهٔ زال بود که برگشته ایام و بد حال بود

2 دوان شد به مهمان سرای امیر غلامان سلطان زدندش به تیر

3 چکان خونش از استخوان، می‌دوید همی گفت و از هول جان می‌دوید

4 اگر جستم از دست این تیر زن من و موش و ویرانهٔ پیرزن

1 یکی نان خورش جز پیازی نداشت چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت

2 کسی گفتش ای سغبهٔ خاکسار برو طبخی از خوان یغما بیار

3 بخواه و مدار ای پسر شرم و باک که مقطوع روزی بود شرمناک

4 قبا بست و چابک نوردید دست قبایش دریدند و دستش شکست

1 یکی سلطنت ران صاحب شکوه فرو خواست رفت آفتابش به کوه

2 به شیخی در آن بقعه کشور گذاشت که در دوره قائم مقامی نداشت

3 چو خلوت نشین کوس دولت شنید دگر ذوق در کنج خلوت ندید

4 چپ و راست لشکر کشیدن گرفت دل پردلان زو رمیدن گرفت

1 شنیدم که صاحبدلی نیکمرد یکی خانه بر قامت خویش کرد

2 کسی گفت می‌دانمت دسترس کز این خانه بهتر کنی، گفت بس

3 چه می‌خواهم از طارم افراشتن؟ همینم بس از بهر بگذاشتن

4 مکن خانه بر راه سیل، ای غلام که کس را نگشت این عمارت تمام

1 کمال است در نفس مرد کریم گرش زر نباشد چه نقصان و بیم؟

2 مپندار اگر سفله قارون شود که طبع لئیمش دگرگون شود

3 وگر درنیابد کرم پیشه، نان نهادش توانگر بود همچنان

4 مروت زمین است و سرمایه زرع بده کاصل خالی نماند ز فرع

آثار سعدی شیرازی

2 اثر از باب ششم در قناعت در بوستان سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب ششم در قناعت در بوستان سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.