1 یکی گربه در خانهٔ زال بود که برگشته ایام و بد حال بود
2 دوان شد به مهمان سرای امیر غلامان سلطان زدندش به تیر
3 چکان خونش از استخوان، میدوید همی گفت و از هول جان میدوید
4 اگر جستم از دست این تیر زن من و موش و ویرانهٔ پیرزن
1 یکی طفل دندان برآورده بود پدر سر به فکرت فرو برده بود
2 که من نان و برگ از کجا آرمش؟ مروت نباشد که بگذارمش
3 چو بیچاره گفت این سخن، نزد جفت نگر تا زن او را چه مردانه گفت:
4 مخور هول ابلیس تا جان دهد همان کس که دندان دهد نان دهد
1 شنیدم که صاحبدلی نیکمرد یکی خانه بر قامت خویش کرد
2 کسی گفت میدانمت دسترس کز این خانه بهتر کنی، گفت بس
3 چه میخواهم از طارم افراشتن؟ همینم بس از بهر بگذاشتن
4 مکن خانه بر راه سیل، ای غلام که کس را نگشت این عمارت تمام
1 یکی سلطنت ران صاحب شکوه فرو خواست رفت آفتابش به کوه
2 به شیخی در آن بقعه کشور گذاشت که در دوره قائم مقامی نداشت
3 چو خلوت نشین کوس دولت شنید دگر ذوق در کنج خلوت ندید
4 چپ و راست لشکر کشیدن گرفت دل پردلان زو رمیدن گرفت
1 کمال است در نفس مرد کریم گرش زر نباشد چه نقصان و بیم؟
2 مپندار اگر سفله قارون شود که طبع لئیمش دگرگون شود
3 وگر درنیابد کرم پیشه، نان نهادش توانگر بود همچنان
4 مروت زمین است و سرمایه زرع بده کاصل خالی نماند ز فرع
1 شنیدم ز پیران شیرین سخن که بود اندر این شهر پیری کهن
2 بسی دیده شاهان و دوران و امر سرآورده عمری ز تاریخ عمرو
3 درخت کهن میوهای تازه داشت که شهر از نکویی پرآوازه داشت
4 عجب در زنخدان آن دل فریب که هرگز نبودهست بر سرو سیب