1 یکی طفل دندان برآورده بود پدر سر به فکرت فرو برده بود
2 که من نان و برگ از کجا آرمش؟ مروت نباشد که بگذارمش
3 چو بیچاره گفت این سخن، نزد جفت نگر تا زن او را چه مردانه گفت:
4 مخور هول ابلیس تا جان دهد همان کس که دندان دهد نان دهد
1 یکی را ز مردان روشن ضمیر امیر ختن داد طاقی حریر
2 ز شادی چو گلبرگ خندان شکفت نپوشید و دستش ببوسید و گفت:
3 چه خوب است تشریف میر ختن وز او خوب تر خرقهٔ خویشتن
4 گر آزادهای بر زمین خسب و بس مکن بهر قالی زمین بوس کس
1 چه آوردم از بصره دانی عجب حدیثی که شیرین تر است از رطب
2 تنی چند در خرقه راستان گذشتیم بر طرف خرماستان
3 یکی در میان معده انبار بود ز پر خواری خویش بس خوار بود
4 میان بست مسکین و شد بر درخت وز آنجا به گردن در افتاد سخت
1 یکی نیشکر داشت بر طبقری چپ و راست گردیده بر مشتری
2 به صاحبدلی گفت در کنج ده که بستان و چون دست یابی بده
3 بگفت آن خردمند زیبا سرشت جوابی که بر دیده باید نبشت
4 تو را صبر بر من نباشد مگر ولیکن مرا باشد از نیشکر
1 شکم صوفیی را زبون کرد و فرج دو دینار بر هر دوان کرد خرج
2 یکی گفتش از دوستان در نهفت چه کردی بدین هر دو دینار؟ گفت
3 به دیناری از پشت راندم نشاط به دیگر، شکم را کشیدم سماط
4 فرومایگی کردم و ابلهی که این همچنان پر نشد وآن تهی
1 شنیدم ز پیران شیرین سخن که بود اندر این شهر پیری کهن
2 بسی دیده شاهان و دوران و امر سرآورده عمری ز تاریخ عمرو
3 درخت کهن میوهای تازه داشت که شهر از نکویی پرآوازه داشت
4 عجب در زنخدان آن دل فریب که هرگز نبودهست بر سرو سیب
1 شنیدم ز پیران شیرین سخن که بود اندر این شهر پیری کهن
2 بسی دیده شاهان و دوران و امر سرآورده عمری ز تاریخ عمرو
3 درخت کهن میوهای تازه داشت که شهر از نکویی پرآوازه داشت
4 عجب در زنخدان آن دل فریب که هرگز نبودهست بر سرو سیب