1 شبی زیت فکرت همی سوختم چراغ بلاغت می افروختم
2 پراکنده گویی حدیثم شنید جز احسنت گفتن طریقی ندید
3 هم از خبث نوعی در آن درج کرد که ناچار فریاد خیزد ز درد
4 که فکرش بلیغ است و رایش بلند در این شیوهٔ زهد و طامات و پند
1 مرا در سپاهان یکی یار بود که جنگاور و شوخ و عیار بود
2 مدامش به خون دست و خنجر خضاب بر آتش دل خصم از او چون کباب
3 ندیدمش روزی که ترکش نبست ز پولاد پیکانش آتش نجست
4 دلاور به سرپنجهٔ گاوزور ز هولش به شیران در افتاده شور
1 یکی آهنین پنجه در اردبیل همی بگذرانید پیلک ز پیل
2 نمد پوشی آمد به جنگش فراز جوانی جهان سوز پیکار ساز
3 به پرخاش جستن چو بهرام گور کمندی به کتفش بر از خام گور
4 چو دید اردبیلی نمد پاره پوش کمان در زه آورد و زه را به گوش
1 شبی کردی از درد پهلو نخفت طبیبی در آن ناحیت بود و گفت
2 از این دست کاو برگ رز میخورد عجب دارم ار شب به پایان برد
3 که در سینه پیکان تیر تتار به از ثقل مأکول ناسازگار
4 گر افتد به یک لقمه در روده پیچ همه عمر نادان بر آید به هیچ
1 یکی روستایی سقط شد خرش علم کرد بر تاک بستان سرش
2 جهاندیده پیری بر او بر گذشت چنین گفت خندان به ناطور دشت
3 مپندار جان پدر کاین حمار کند دفع چشم بد از کشتزار
4 که این دفع چوب از سر و گوش خویش نمیکرد تا ناتوان مرد و ریش
1 شنیدم که دیناری از مفلسی بیفتاد و مسکین بجستش بسی
2 به آخر سر ناامیدی بتافت یکی دیگرش ناطلب کرده یافت
3 به بدبختی و نیکبختی قلم بگردید و ما همچنان در شکم
4 نه روزی به سرپنجگی میخورند که سرپنجگان تنگ روزی ترند
1 فرو کوفت پیری پسر را به چوب بگفت ای پدر بی گناهم مکوب
2 توان بر تو از جور مردم گریست ولی چون تو جورم کنی چاره چیست؟
3 به داور خروش، ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خروش
1 بلند اختری نام او بختیار قوی دستگه بود و سرمایهدار
2 به کوی گدایان درش خانه بود زرش همچو گندم به پیمانه بود
3 چو درویش بیند توانگر به ناز دلش بیش سوزد به داغ نیاز
4 زنی جنگ پیوست با شوی خویش شبانگه چو رفتش تهیدست، پیش
1 یکی پیر درویش در خاک کیش چه خوش گفت با همسر زشت خویش
2 چو دست قضا زشت رویت سرشت میندای گلگونه بر روی زشت
3 که حاصل کند نیکبختی به زور؟ به سرمه که بینا کند چشم کور؟
4 نیاید نکوکاری از بد رگان محال است دوزندگی از سگان