شبی زیت فکرت همی سوختم از سعدی شیرازی بوستان 1
1. شبی زیت فکرت همی سوختم
چراغ بلاغت می افروختم
...
1. شبی زیت فکرت همی سوختم
چراغ بلاغت می افروختم
...
1. مرا در سپاهان یکی یار بود
که جنگاور و شوخ و عیار بود
...
1. یکی آهنین پنجه در اردبیل
همی بگذرانید پیلک ز پیل
...
1. شبی کردی از درد پهلو نخفت
طبیبی در آن ناحیت بود و گفت
...
1. یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش
...
1. شنیدم که دیناری از مفلسی
بیفتاد و مسکین بجستش بسی
...
1. فرو کوفت پیری پسر را به چوب
بگفت ای پدر بی گناهم مکوب
...
1. بلند اختری نام او بختیار
قوی دستگه بود و سرمایهدار
...
1. یکی پیر درویش در خاک کیش
چه خوش گفت با همسر زشت خویش
...
1. چنین گفت پیش زغن کرکسی
که نبود ز من دوربینتر کسی
...
1. چه خوش گفت شاگرد منسوج باف
چو عنقا بر آورد و پیل و زراف
...