1 بلند اختری نام او بختیار قوی دستگه بود و سرمایهدار
2 به کوی گدایان درش خانه بود زرش همچو گندم به پیمانه بود
3 چو درویش بیند توانگر به ناز دلش بیش سوزد به داغ نیاز
4 زنی جنگ پیوست با شوی خویش شبانگه چو رفتش تهیدست، پیش
1 چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا بر آورد و پیل و زراف
2 مرا صورتی بر نیاید ز دست که نقشش معلم ز بالا نبست
3 گرت صورت حال بد یا نکوست نگارندهٔ دست تقدیر، اوست
4 در این نوعی از شرک پوشیده هست که زیدم بیازرد و عمروم بخست
1 فرو کوفت پیری پسر را به چوب بگفت ای پدر بی گناهم مکوب
2 توان بر تو از جور مردم گریست ولی چون تو جورم کنی چاره چیست؟
3 به داور خروش، ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خروش
1 مرا در سپاهان یکی یار بود که جنگاور و شوخ و عیار بود
2 مدامش به خون دست و خنجر خضاب بر آتش دل خصم از او چون کباب
3 ندیدمش روزی که ترکش نبست ز پولاد پیکانش آتش نجست
4 دلاور به سرپنجهٔ گاوزور ز هولش به شیران در افتاده شور
1 شبی کردی از درد پهلو نخفت طبیبی در آن ناحیت بود و گفت
2 از این دست کاو برگ رز میخورد عجب دارم ار شب به پایان برد
3 که در سینه پیکان تیر تتار به از ثقل مأکول ناسازگار
4 گر افتد به یک لقمه در روده پیچ همه عمر نادان بر آید به هیچ
1 شنیدم که نابالغی روزه داشت به صد محنت آورد روزی به چاشت
2 به کتابش آن روز سائق نبرد بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد
3 پدر دیده بوسید و مادر سرش فشاندند بادام و زر بر سرش
4 چو بر وی گذر کرد یک نیمه روز فتاد اندر او ز آتش معده سوز
1 سیهکاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد
2 پسر چند روزی گرستن گرفت دگر با حریفان نشستن گرفت
3 به خواب اندرش دید و پرسید حال که چون رستی از حشر و نشر و سؤال؟
4 بگفت ای پسر قصه بر من مخوان به دوزخ در افتادم از نردبان