1 چنین گفت پیش زغن کرکسی که نبود ز من دوربینتر کسی
2 زغن گفت از این در نشاید گذشت بیا تا چه بینی بر اطراف دشت
3 شنیدم که مقدار یک روزه راه بکرد از بلندی به پستی نگاه
4 چنین گفت دیدم گرت باور است که یک دانه گندم به هامون بر است
1 چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا بر آورد و پیل و زراف
2 مرا صورتی بر نیاید ز دست که نقشش معلم ز بالا نبست
3 گرت صورت حال بد یا نکوست نگارندهٔ دست تقدیر، اوست
4 در این نوعی از شرک پوشیده هست که زیدم بیازرد و عمروم بخست
1 شتر بچه با مادر خویش گفت: بس از رفتن، آخر زمانی بخفت
2 بگفت ار به دست منستی مهار ندیدی کسم بارکش در قطار
3 قضا کشتی آنجا که خواهد برد وگر ناخدا جامه بر تن درد
4 مکن سعدیا دیده بر دست کس که بخشنده پروردگار است و بس
1 عبادت به اخلاص نیت نکوست وگر نه چه آید ز بی مغز پوست؟
2 چه زنار مغ در میانت چه دلق که در پوشی از بهر پندار خلق
3 مکن گفتمت مردی خویش فاش چو مردی نمودی مخنث مباش
4 به اندازهٔ بود باید نمود خجالت نبرد آن که ننمود و بود
1 شنیدم که نابالغی روزه داشت به صد محنت آورد روزی به چاشت
2 به کتابش آن روز سائق نبرد بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد
3 پدر دیده بوسید و مادر سرش فشاندند بادام و زر بر سرش
4 چو بر وی گذر کرد یک نیمه روز فتاد اندر او ز آتش معده سوز
1 سیهکاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد
2 پسر چند روزی گرستن گرفت دگر با حریفان نشستن گرفت
3 به خواب اندرش دید و پرسید حال که چون رستی از حشر و نشر و سؤال؟
4 بگفت ای پسر قصه بر من مخوان به دوزخ در افتادم از نردبان