1 گدایی شنیدم که در تنگ جای نهادش عمر پای بر پشت پای
2 ندانست درویش بیچاره کاوست که رنجیده دشمن نداند ز دوست
3 برآشفت بر وی که کوری مگر؟ بدو گفت سالار عادل عمر
4 نه کورم ولیکن خطا رفت کار ندانستم از من گنه در گذار
1 یکی خوب کردار خوش خوی بود که بد سیرتان را نکو گوی بود
2 به خوابش کسی دید چون در گذشت که باری حکایت کن از سرگذشت
3 دهانی به خنده چو گل باز کرد چو بلبل به صوتی خوش آغاز کرد
4 که بر من نکردند سختی بسی که من سخت نگرفتمی بر کسی
1 چنین یاد دارم که سقای نیل نکرد آب بر مصر سالی سبیل
2 گروهی سوی کوهساران شدند به فریاد خواهان باران شدند
3 گرستند و از گریه جویی روان نیامد مگر گریهٔ آسمان
4 به ذوالنون خبر برد از ایشان کسی که بر خلق رنج است و زحمت بسی