1 رئیس دهی با پسر در رهی گذشتند بر قلب شاهنشهی
2 پسر چاوشان دید و تیغ و تبر قباهای اطلس، کمرهای زر
3 یلان کماندار نخجیر زن غلامان ترکش کش تیرزن
4 یکی در برش پرنیانی قباه یکی بر سرش خسروانی کلاه
1 شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت
2 که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه و سوز باری چراست؟
3 بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من
4 چو شیرینی از من به در میرود چو فرهادم آتش به سر میرود
1 ثنا گفت بر سعد زنگی کسی که بر تربتش باد رحمت بسی
2 درم داد و تشریف و بنواختش به مقدار خود منزلت ساختش
3 چو الله و بس دید بر نقش زر بشورید و برکند خلعت ز بر
4 ز سوزش چنان شعله در جان گرفت که برجست و راه بیابان گرفت
1 شکر لب جوانی نی آموختی که دلها در آتش چو نی سوختی
2 پدر بارها بانگ بر وی زدی به تندی و آتش در آن نی زدی
3 شبی بر ادای پسر گوش کرد سماعش پریشان و مدهوش کرد
4 همی گفت و بر چهره افکنده خوی که آتش به من در زد این بار نی
1 یکی را چو من دل به دست کسی گرو بود و میبرد خواری بسی
2 پس از هوشمندی و فرزانگی به دف بر زدندش به دیوانگی
3 ز دشمن جفا بردی از بهر دوست که تریاک اکبر بود زهر دوست
4 قفا خوردی از دست یاران خویش چو مسمار پیشانی آورده پیش
1 اگر مرد عشقی کم خویش گیر و گر نه ره عافیت پیش گیر
2 مترس از محبت که خاکت کند که باقی شوی گر هلاکت کند
3 نروید نبات از حبوب درست مگر حال بر وی بگردد نخست
4 تو را با حق آن آشنایی دهد که از دست خویشت رهایی دهد
1 کسی گفت پروانه را کای حقیر برو دوستی در خور خویش گیر
2 رهی رو که بینی طریق رجا تو و مهر شمع از کجا تا کجا؟
3 سمندر نهای گرد آتش مگرد که مردانگی باید آنگه نبرد
4 ز خورشید پنهان شود موش کور که جهل است با آهنین پنجه زور
1 شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت
2 که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه و سوز باری چراست؟
3 بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من
4 چو شیرینی از من به در میرود چو فرهادم آتش به سر میرود