1 یکی خرده بر شاه غزنین گرفت که حسنی ندارد ایاز ای شگفت
2 گلی را که نه رنگ باشد نه بوی غریب است سودای بلبل بر اوی!
3 به محمود گفت این حکایت کسی بپیچید از اندیشه بر خود بسی
4 که عشق من ای خواجه بر خوی اوست نه بر قد و بالای نیکوی اوست
1 یکی در نشابور دانی چه گفت چو فرزندش از فرض خفتن بخفت؟
2 توقع مدار ای پسر گر کسی که بی سعی هرگز به جایی رسی
3 سمیلان چو می بر نگیرد قدم وجودی است بی منفعت چون عدم
4 طمع دار سود و بترس از زیان که بی بهره باشند فارغ زیان
1 رئیس دهی با پسر در رهی گذشتند بر قلب شاهنشهی
2 پسر چاوشان دید و تیغ و تبر قباهای اطلس، کمرهای زر
3 یلان کماندار نخجیر زن غلامان ترکش کش تیرزن
4 یکی در برش پرنیانی قباه یکی بر سرش خسروانی کلاه
1 طبیبی پری چهره در مرو بود که در باغ دل قامتش سرو بود
2 نه از درد دلهای ریشش خبر نه از چشم بیمار خویشش خبر
3 حکایت کند دردمندی غریب که خوش بود چندی سرم با طبیب
4 نمیخواستم تندرستی خویش که دیگر نیاید طبیبم به پیش
1 ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست بر عارفان جز خدا هیچ نیست
2 توان گفتن این با حقایق شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس
3 که پس آسمان و زمین چیستند؟ بنی آدم و دام و دد کیستند؟
4 پسندیده پرسیدی ای هوشمند بگویم گر آید جوابت پسند
1 شکایت کند نوعروسی جوان به پیری ز داماد نامهربان
2 که مپسند چندین که با این پسر به تلخی رود روزگارم به سر
3 کسانی که با ما در این منزلند نبینم که چون من پریشان دلند
4 زن و مرد با هم چنان دوستند که گویی دو مغز و یکی پوستند
1 یکی پنجهٔ آهنین راست کرد که با شیر زورآوری خواست کرد
2 چو شیرش به سرپنجه در خود کشید دگر زور در پنجه در خود ندید
3 یکی گفتش آخر چه خسبی چو زن؟ به سرپنجه آهنینش بزن
4 شنیدم که مسکین در آن زیر گفت نشاید بدین پنجه با شیر گفت
1 میان دو عم زاده وصلت فتاد دو خورشید سیمای مهتر نژاد
2 یکی را به غایت خوش افتاده بود دگر نافر و سرکش افتاده بود
3 یکی خلق و لطف پریوار داشت یکی روی در روی دیوار داشت
4 یکی خویشتن را بیاراستی دگر مرگ خویش از خدا خواستی
1 به مجنون کسی گفت کای نیک پی چه بودت که دیگر نیایی به حی؟
2 مگر در سرت شور لیلی نماند خیالت دگر گشت و میلی نماند؟
3 چو بشنید بیچاره بگریست زار که ای خواجه دستم ز دامن بدار
4 مرا خود دلی دردمند است ریش تو نیزم نمک بر جراحت مریش
1 قضا را من و پیری از فاریاب رسیدیم در خاک مغرب به آب
2 مرا یک درم بود برداشتند به کشتی و درویش بگذاشتند
3 سیاهان براندند کشتی چو دود که آن ناخدا نا خدا ترس بود
4 مرا گریه آمد ز تیمار جفت بر آن گریه قهقه بخندید و گفت