1 جوانی به دانگی کرم کرده بود تمنای پیری بر آورده بود
2 به جرمی گرفت آسمان ناگهش فرستاد سلطان به کشتنگهش
3 تکاپوی ترکان و غوغای عام تماشاکنان بر در و کوی و بام
4 چو دید اندر آشوب، درویش پیر جوان را به دست خلایق اسیر
1 شنیدم که مردی غم خانه خورد که زنبور بر سقف او لانه کرد
2 زنش گفت از اینان چه خواهی؟ مکن که مسکین پریشان شوند از وطن
3 بشد مرد نادان پس کار خویش گرفتند یک روز زن را به نیش
4 زن بی خرد بر در و بام و کوی همی کرد فریاد و میگفت شوی:
1 کسی دید صحرای محشر به خواب مس تفته روی زمین ز آفتاب
2 همی بر فلک شد ز مردم خروش دماغ از تبش میبرآمد به جوش
3 یکی شخص از این جمله در سایهای به گردن بر از خلد پیرایهای
4 بپرسید کای مجلس آرای مرد که بود اندر این مجلست پایمرد؟