1 شنیدم که طی در زمان رسول نکردند منشور ایمان قبول
2 فرستاد لشکر بشیر نذیر گرفتند از ایشان گروهی اسیر
3 بفرمود کشتن به شمشیر کین که ناپاک بودند و ناپاک دین
4 زنی گفت من دختر حاتمم بخواهید از این نامور حاکمم
1 ندانم که گفت این حکایت به من که بودهست فرماندهی در یمن
2 ز نام آوران گوی دولت ربود که در گنج بخشی نظیرش نبود
3 توان گفت او را سحاب کرم که دستش چو باران فشاندی درم
4 کسی نام حاتم نبردی برش که سودا نرفتی از او بر سرش
1 یکی را خری در گل افتاده بود ز سوداش خون در دل افتاده بود
2 بیابان و باران و سرما و سیل فرو هشته ظلمت بر آفاق ذیل
3 همه شب در این غصه تا بامداد سقط گفت و نفرین و دشنام داد
4 نه دشمن برست از زبانش نه دوست نه سلطان که این بوم و بر زآن اوست
1 شنیدم در ایام حاتم که بود به خیل اندرش بادپایی چو دود
2 صبا سرعتی، رعد بانگ ادهمی که بر برق پیشی گرفتی همی
3 به تک ژاله میریخت بر کوه و دشت تو گفتی مگر ابر نیسان گذشت
4 یکی سیل رفتار هامون نورد که باد از پیش باز ماندی چو گرد
1 ز تاج ملکزادهای در مناخ شبی لعلی افتاد در سنگلاخ
2 پدر گفتش اندر شب تیره رنگ چه دانی که گوهر کدام است و سنگ؟
3 همه سنگها پاس دار ای پسر که لعل از میانش نباشد به در
4 در اوباش، پاکان شوریده رنگ همان جای تاریک و لعلند و سنگ
1 جوانی به دانگی کرم کرده بود تمنای پیری بر آورده بود
2 به جرمی گرفت آسمان ناگهش فرستاد سلطان به کشتنگهش
3 تکاپوی ترکان و غوغای عام تماشاکنان بر در و کوی و بام
4 چو دید اندر آشوب، درویش پیر جوان را به دست خلایق اسیر
1 یکی را پسر گم شد از راحله شبانگه بگردید در قافله
2 ز هر خیمه پرسید و هر سو شتافت به تاریکی آن روشنایی نیافت
3 چو آمد بر مردم کاروان شنیدم که میگفت با ساروان
4 ندانی که چون راه بردم به دوست! هر آن کس که پیش آمدم گفتم اوست
1 شنیدم که مغروری از کبر مست در خانه بر روی سائل ببست
2 به کنجی فرو ماند و بنشست مرد جگر گرم و آه از تف سینه سرد
3 شنیدش یکی مرد پوشیده چشم بپرسیدش از موجب کین و خشم
4 فرو گفت و بگریست بر خاک کوی جفایی کز آن شخصش آمد به روی
1 یکی زهرهٔ خرج کردن نداشت زرش بود و یارای خوردن نداشت
2 نه خوردی، که خاطر بر آسایدش نه دادی، که فردا بکار آیدش
3 شب و روز در بند زر بود و سیم زر و سیم در بند مرد لئیم
4 بدانست روزی پسر در کمین که ممسک کجا کرد زر در زمین
1 یکی را خری در گل افتاده بود ز سوداش خون در دل افتاده بود
2 بیابان و باران و سرما و سیل فرو هشته ظلمت بر آفاق ذیل
3 همه شب در این غصه تا بامداد سقط گفت و نفرین و دشنام داد
4 نه دشمن برست از زبانش نه دوست نه سلطان که این بوم و بر زآن اوست