یکی را خری در گل افتاده از سعدی شیرازی بوستان 23
1. یکی را خری در گل افتاده بود
ز سوداش خون در دل افتاده بود
...
1. یکی را خری در گل افتاده بود
ز سوداش خون در دل افتاده بود
...
1. شنیدم که مغروری از کبر مست
در خانه بر روی سائل ببست
...
1. یکی را پسر گم شد از راحله
شبانگه بگردید در قافله
...
1. ز تاج ملکزادهای در مناخ
شبی لعلی افتاد در سنگلاخ
...
1. یکی زهرهٔ خرج کردن نداشت
زرش بود و یارای خوردن نداشت
...
1. جوانی به دانگی کرم کرده بود
تمنای پیری بر آورده بود
...
1. کسی دید صحرای محشر به خواب
مس تفته روی زمین ز آفتاب
...
1. شنیدم که مردی غم خانه خورد
که زنبور بر سقف او لانه کرد
...