1 سرمست درآمد از خرابات با عقل خراب در مناجات
2 بر خاک فکنده خرقه زهد و آتش زده در لباس طامات
3 دل برده شمع مجلس او پروانه به شادی و سعادات
4 جان در ره او به عجز میگفت کای مالک عرصه کرامات
1 متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجه است با ما سخنان بی حسیبت
2 چو نمیتوان صبوری ستمت کشم ضروری مگر آدمی نباشد که برنجد از عتیبت
3 اگرم تو خصم باشی نروم ز پیش تیرت وگرم تو سیل باشی نگریزم از نشیبت
4 به قیاس درنگنجی و به وصف درنیایی متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت
1 هر که خصم اندر او کمند انداخت به مراد ویش بباید ساخت
2 هر که عاشق نبود مرد نشد نقره فایق نگشت تا نگداخت
3 هیچ مصلح به کوی عشق نرفت که نه دنیا و آخرت درباخت
4 آن چنانش به ذکر مشغولم که ندانم به خویشتن پرداخت
1 چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
2 بلای غمزه نامهربان خون خوارت چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
3 ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم که روزگار حدیث تو در میان انداخت
4 نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت
1 معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
2 غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت
3 تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت
4 هزار بلبل دستان سرای عاشق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
1 کهن شود همه کس را به روزگار ارادت مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
2 گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت
3 مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت
4 شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت
1 دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
2 به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت
3 نه چمن شکوفهای رست چو روی دلستانت نه صبا صنوبری یافت چو قامت بلندت
4 گرت آرزوی آنست که خون خلق ریزی چه کند که شیر گردن ننهد چو گوسفندت
1 دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
2 جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
3 جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت
4 راه آه سحر از شوق نمییارم داد تا نباید که بشوراند خواب سحرت
1 بنده وار آمدم به زنهارت که ندارم سلاح پیکارت
2 متفق میشوم که دل ندهم معتقد میشوم دگربارت
3 مشتری را بهای روی تو نیست من بدین مفلسی خریدارت
4 غیرتم هست و اقتدارم نیست که بپوشم ز چشم اغیارت