1 هر شبی با دلی و صد زاری منم و آب چشم و بیداری
2 بنماندست آب در جگرم بس که چشمم کند گهرباری
3 دل تو از کجا و غم ز کجا؟ تو چه دانی که چیست غمخواری؟
4 آگه از حال من شوی آنگاه که چو من یک شبی به روز آری
1 در عهد تو ای نگار دلبند بس عهد که بشکنند و سوگند
2 بر جان ضعیف آرزومند زین بیش جفا و جور مپسند
3 من چون تو دگر ندیدهام خوب منظور جهانیان و محبوب
4 دیگر نرود به هیچ مطلوب خاطر که گرفت با تو پیوند
1 من خسته چون ندارم، نفسی قرار بیتو به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بیتو
2 ره صبر چون گزینم، من دل به باد داده که به هیچ وجه جانم، نکند قرار بیتو
3 صنما به خاک پایت، که به کنج بیت احزان به ضرورتم نشیند، نه به اختیار بیتو
4 اگرم به سوی دوزخ، ببرند باز خوش خوش بروم ولی به جنت، نکنم گذار بیتو
1 بیا بیا که ز عشقت چنان پریشانم که میرود ز غمت بر زبان پریشانم
2 تو فارغ از من و من در غم تو بیا ببین که ز غم بر چه سان پریشانم
3 نه روی با تو نشستن نه رای ( ... ) من شکسته دل اندر میان پریشانم
4 نمیتوان که به دست آورم کلاله تو چو سنبل تو شب و روز از آن پریشانم
1 ای یار ناسامان من از من چرا رنجیدهای؟ وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیدهای؟
2 ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیدهای؟
3 بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیدهای؟
4 گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیدهای؟
1 باد بهاری وزید، از طرف مرغزار باز به گردون رسید، نالهٔ هر مرغزار
2 سرو شد افراخته، کار چمن ساخته نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار
3 گل به چمن در برست، ماه مگر یا خورست سرو به رقص اندرست، بر طرف جویبار
4 شاخ که با میوههاست، سنگ به پا میخورد بید مگر فارغست، از ستم نابکار
1 دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم؟
2 کاش بر من نرسیدی ستم عشق رخت که فرو مانده به حال دل تنگ خویشم
3 دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست چه کند کژدم هجران تو چندین نیشم
4 همچو دف میخورم از دست جفای تو قفا چنگوار از غم هجران تو سر در پیشم
1 چه درد دلست اینچه من درفتادم که در دام مهر تو دلبر فتادم؟
2 چه بد کرده بودم که ناگه ازینسان به دست تو شوخ ستمگر فتادم؟
3 مرا با چنین دل سر عشقبازی نبود اختیاری ولی درفتادم
4 به میدان عشق تو در اسب سودا همی تاختم تیز و در سر فتادم
1 میمیرم و همچنان نظر بر چپ و راست تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟
2 از روی نکو صبر نمیشاید کرد لیکن نه به اختیار میباید کرد
3 خفتی و به خفتنت پراکنده شدیم برخاستی و به دیدنت زنده شدیم
4 نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت تو زیبایی به نام ایزد چرا باید که بربندی؟
1 در عهد تو ای نگار دلبند بس عهد که بشکنند و سوگند
2 بر جان ضعیف آرزومند زین بیش جفا و جور مپسند
3 من چون تو دگر ندیدهام خوب منظور جهانیان و محبوب
4 دیگر نرود به هیچ مطلوب خاطر که گرفت با تو پیوند