یاد دارم که روزگاری بود از سعدی شیرازی مفرد 12
1. یاد دارم که روزگاری بود
که مرا پیش غمگساری بود
1. یاد دارم که روزگاری بود
که مرا پیش غمگساری بود
1. خسرو من چون به بارگاه برآید
نعره و فریاد از سپاه برآید
1. باد بهاری وزید، از طرف مرغزار
باز به گردون رسید، نالهٔ هر مرغزار
1. ایا نسیم سحر بوی زلف یار بیار
قرار دل ز سر زلف بیقرار بیار
1. اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
1. چه درد دلست اینچه من درفتادم
که در دام مهر تو دلبر فتادم؟
1. من از تو هیچ نبریدم که هستی یار دلبندم
تو را چون بندهای گشتم به فرمانت کمر بندم
1. من این نامه که اکنون مینویسم
به آب چشم پر خون مینویسم
1. دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم
چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم؟
1. بیا بیا که ز عشقت چنان پریشانم
که میرود ز غمت بر زبان پریشانم
1. من خسته چون ندارم، نفسی قرار بیتو
به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بیتو