1 میروم با درد و حسرت از دیارت خیر باد میگذارم جان به خدمت یادگارت خیر باد
2 سر ز پیشت برنمیآرم ز دستور طلب شرم میدارم ز روی گلعذارت خیر باد
3 هر کجا باشم دعا گویم همی بر دولتت از خدا باد آفرین بر روزگارت خیر باد
4 گر دهد عمرم امان رویت ببینم عاقبت ور بمیرم در غریبی ز انتظارت خیر باد
1 رفت آن کم بر تو آبی بود یا سلام مرا جوابی بود
2 از سر ناز وز سر خوبی هر دمی با منت عتابی بود
3 وعدههای خوشم همی دادی گویی آن وعدهها سرابی بود
4 روزگار وصال چون بگذشت گویی آن روزگار خوابی بود
1 میندانم چکنم چاره من این دستان را تا به دست آورم آن دلبر پردستان را
2 او به شمشیر جفا خون دلم میریزد تابه خون دل من رنگ کند دستان را
3 من بیچاره تهیدستم ازان میترسم که وصالش ندهد دست تهیدستان را
4 دامن وصلش اگر من به کف آرم روزی ندهم تا به قیامت دگر از دست آن را
1 باد بهاری وزید، از طرف مرغزار باز به گردون رسید، نالهٔ هر مرغزار
2 سرو شد افراخته، کار چمن ساخته نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار
3 گل به چمن در برست، ماه مگر یا خورست سرو به رقص اندرست، بر طرف جویبار
4 شاخ که با میوههاست، سنگ به پا میخورد بید مگر فارغست، از ستم نابکار
1 چشم تو طلسم جاودانست یا فتنهٔ آخرالزمانست
2 تا چشم بدی به زیر بنهد دیگر به کرشمه در نهانست
3 ما را به کرشمه صید کردست چشمست که چو چشم آهوانست
4 با لشکر غمزهٔ تو در شهر ( ... ) الامانست
1 چنان خوب رویی بدان دلربایی دریغت نیاید به هر کس نمایی
2 مرا مصلحت نیست لیکن همان به که در پرده باشی و بیرون نیایی
3 وفا را به عهد تو دشمن گرفتم چو دیدم مرا فتنه تو بیوفایی
4 چنین دور از خویش و بیگانه گشتم که افتاد با تو مرا آشنایی
1 من از تو هیچ نبریدم که هستی یار دلبندم تو را چون بندهای گشتم به فرمانت کمر بندم
2 سواری چیست و چالاکی دلم بستی به فتراکی خوشا و خرما آن دل که باشد صید دلبندم
3 بدین خوبی بدین پاکی که رویت ( ... ) تو را از جمله بگزیدم به جز تو یار نپسندم
4 به امیدت طربناکم به عشقت ( ... ) گهی از ذوق میگریم گهی از شوق میخندم
1 ایا نسیم سحر بوی زلف یار بیار قرار دل ز سر زلف بیقرار بیار
2 سلامی از من مسکین بدان صنوبر بر پیامی از آن مهروی گلعذار بیار
3 حکایت از لب فرهاد ناتوان برسان سلامی از من مسکین غمگسار بیار
4 نهان بگوی به آن دوستدار یکدل من جواب بشنو و آنگه به آشکار بیار
1 اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
2 ندانم از پی چندین جفا که با من کرد نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
3 به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
4 چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
1 من این نامه که اکنون مینویسم به آب چشم پر خون مینویسم
2 ازین در بر نوشتم نامه لیکن نه آن سوزست کاکنون مینویسم
3 به عذرا درد وامق مینمایم به لیلی حال مجنون مینویسم
4 نگارا قصهٔ خود را به خدمت نمیدانم که تا چون مینویسم