برآمد یکی آرزو ملک را از ابوالفرج رونی مقطع 1
1. برآمد یکی آرزو ملک را
که بود اندر آن آرزو سالها
1. برآمد یکی آرزو ملک را
که بود اندر آن آرزو سالها
1. ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید
نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب
1. چو سررشته خویش گم کرده ام
بعالم یکی رهبرم آرزوست
1. به خدایی که ره معرفتش
روز و شب مالک عالم نظر است
1. گردون ز برای هر خردمند
صد شربت جان گزا در آمیخت
1. بدان خدای که بر روی رقعه عظمت
کمیته بیدق حکمش هزار فرزین است
1. بدان خدای که هر دم به شکر خدمت او
زبان عقل تر و کام فضل شیرین است
1. چنان به طبع کف راد اوست عاشق جود
که آن یکی است چو خسرو دگر چو شیرین است
1. سرافرازا تو آن صدری که طبعت
به جز تخم نکو نامی نکارد
1. سوار صبحدم هر روز کز مشرق برون تازد
سپر برگیرد و شمشیر و با من جنگ آغازد
1. صدر جهان که شعله از نور رای تو
بر نور آفتاب فلک برتری کند
1. ای سرافرازی که بر خورشید چرخ
شعله رایت سرافرازی کند