1 برآمد یکی آرزو ملک را که بود اندر آن آرزو سالها
2 که دست وزارت به صدری رسید که گیرد سعود از رخش فالها
3 از این پیش بیرای او مملکت چنان بد که بیروح تمثالها
4 ابوالقاسم آن کز فلک قسم اوست چه تعظیمها و چه اجلالها
1 ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب
2 هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب
3 در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد چون قلم سر کرد در سر اینت رای ناصواب
4 هر چه آن بر کاغذ روز است و بر کیمخت شب جز که نقش نام تو یکسر چو نقشی دان بر آب
1 چو سررشته خویش گم کرده ام بعالم یکی رهبرم آرزوست
2 مرا خورد یکبارگی غم دریغ به گیتی یکی غم خورم آرزوست
3 بسی داوریها که دارم ولیک یکی دادگر داورم آرزوست
4 زر و زیور من قناعت بس است نگویم زر و زیورم آرزوست
1 به خدایی که ره معرفتش روز و شب مالک عالم نظر است
2 در ره او خرد از غول اضلال با ثبات قدمش در نظر است
3 چرخ بر درگه او پشت خم است کوه در خدمت او با کمر است
4 از دو سرهنگ درش خالی نیست نام آن هر دو قضا و قدر است
1 گردون ز برای هر خردمند صد شربت جان گزا در آمیخت
2 گیتی ز برای هر جوانمرد هر زهر که داشت در قدح ریخت
3 از بهر هنر در این زمانه هر فتنه که صعبتر برانگیخت
4 جز آب دو دیده می نشوید خاکی که زمانه بر رخم ریخت
1 بدان خدای که بر روی رقعه عظمت کمیته بیدق حکمش هزار فرزین است
2 دو چاکرند همی صبح و شام بر در او که آن یکی گهرافشان و این گهر چین است
3 سپهر زیر کف قهرمان قدرت اوست چو حقه ای که پر از مهره های زرین است
4 دو کفه قدرتش از روز و شب پدید آورد که خط محور بر هر دو کفه شاهین است
1 بدان خدای که هر دم به شکر خدمت او زبان عقل تر و کام فضل شیرین است
2 به لطف صنع برآورد بی ستون قصری که قصر خسرو انجم نه قصر شیرین است
3 عروس نعمت او باز می رود به عدم به مهر خویش که داماد شکر عنین است
4 کمال نعمت او پرورنده مشفق ز ابر ساخته کاین دایه ریاحین است
1 چنان به طبع کف راد اوست عاشق جود که آن یکی است چو خسرو دگر چو شیرین است
2 ز بهر نعل و پی میخ مرکب خاصش سپهر ساخته شکل هلال و پروین است
3 زمانه داشت بر او آفرین همیشه چنانک به صد هزار زبان بر عدوش نفرین است
4 دعای خیر از او نگسلاد دائم از آنک ز جبرئیل امین بر دعاش آمین است
1 سرافرازا تو آن صدری که طبعت به جز تخم نکو نامی نکارد
2 گلستان کرم را بشکفد گل اگر ابر کفت بر وی به بارد
3 میان هر چه زان عاجز شود وهم حکومتها همه رایت گذارد
4 ز من دریاب و این یک نکته بشنو که هر کان بشنود بر دل نگارد
1 سوار صبحدم هر روز کز مشرق برون تازد سپر برگیرد و شمشیر و با من جنگ آغازد
2 به خون حنجرم خنجر بیالاید سحرگاهی به قصد خون به بالین هنرمندی دگر تازد
3 از آن دونی که گردون راست اندر نام و در همت به جز کار کسی کودون بود نظر نیندازد
4 چنان سازد که هر آزاده را از پای سرگیرد چنان خواهد که هر دون را به گردون سربرافرازد