1 به خدایی که ره معرفتش روز و شب مالک عالم نظر است
2 در ره او خرد از غول اضلال با ثبات قدمش در نظر است
3 چرخ بر درگه او پشت خم است کوه در خدمت او با کمر است
4 از دو سرهنگ درش خالی نیست نام آن هر دو قضا و قدر است
1 سرافرازا تو آن صدری که طبعت به جز تخم نکو نامی نکارد
2 گلستان کرم را بشکفد گل اگر ابر کفت بر وی به بارد
3 میان هر چه زان عاجز شود وهم حکومتها همه رایت گذارد
4 ز من دریاب و این یک نکته بشنو که هر کان بشنود بر دل نگارد
1 ای جوادی که کوه و دریا را باعطای تو ملک و مال نماند
2 شکر انعام تو به جان گویم که زبان را در او مجال نماند
3 آن درختی است بر تو که ازو باغ امید بی نهال نماند
4 وان درختی است رای تو که بدو قرص خورشید بی همال نماند
1 ای سرافرازی که بر خورشید چرخ شعله رایت سرافرازی کند
2 کلک تو در نظم کار مملکت بر نفاذ تیغ طنازی کند
3 عار دارد همت کو در سخا با محیط و ابر انبازی کند
4 با همای عدل تو زاغ ستم همچو عنقا خانه پردازی کند
1 همای خلعت عالی فکند سایه بر آن که آفتاب نماید ز رأی او سایه
2 عمید دولت ابونصر پارسی که خدا دهد به اختر دولت ز اخترش مایه
3 سپهر قالب معراج و همتش به بسود شمرد خویشتن از وی فروترین مایه
4 همیشه تا چو عروسان شاه طاووسان به جلوه گاه درآیند غرق پیرایه
1 بدان خدای که هر دم به شکر خدمت او زبان عقل تر و کام فضل شیرین است
2 به لطف صنع برآورد بی ستون قصری که قصر خسرو انجم نه قصر شیرین است
3 عروس نعمت او باز می رود به عدم به مهر خویش که داماد شکر عنین است
4 کمال نعمت او پرورنده مشفق ز ابر ساخته کاین دایه ریاحین است
1 صدر جهان که شعله از نور رای تو بر نور آفتاب فلک برتری کند
2 سرمایه شرف الدین علی که چرخ با همتش نزیبد اگر سروری کند
3 آز شکم گرسنه شود ممتلی ز حرص گر میل طبع سوی سخاگستری کند
4 اندر امور نظم ممالک به یک صریر کلک مبارک هنرش خنجری کند
1 سوار صبحدم هر روز کز مشرق برون تازد سپر برگیرد و شمشیر و با من جنگ آغازد
2 به خون حنجرم خنجر بیالاید سحرگاهی به قصد خون به بالین هنرمندی دگر تازد
3 از آن دونی که گردون راست اندر نام و در همت به جز کار کسی کودون بود نظر نیندازد
4 چنان سازد که هر آزاده را از پای سرگیرد چنان خواهد که هر دون را به گردون سربرافرازد
1 سال عمر عزیز آن نو گشت که بزرگیش نیست نو به جهان
2 خواجه بونصر داده ایزد صاحب جیش و صاحب دیوان
3 در بزرگی و عز و جاه و شرف یارب او را به عمر نوح رسان
1 چو سررشته خویش گم کرده ام بعالم یکی رهبرم آرزوست
2 مرا خورد یکبارگی غم دریغ به گیتی یکی غم خورم آرزوست
3 بسی داوریها که دارم ولیک یکی دادگر داورم آرزوست
4 زر و زیور من قناعت بس است نگویم زر و زیورم آرزوست