1 برآمد یکی آرزو ملک را که بود اندر آن آرزو سالها
2 که دست وزارت به صدری رسید که گیرد سعود از رخش فالها
3 از این پیش بیرای او مملکت چنان بد که بیروح تمثالها
4 ابوالقاسم آن کز فلک قسم اوست چه تعظیمها و چه اجلالها
1 چنان به طبع کف راد اوست عاشق جود که آن یکی است چو خسرو دگر چو شیرین است
2 ز بهر نعل و پی میخ مرکب خاصش سپهر ساخته شکل هلال و پروین است
3 زمانه داشت بر او آفرین همیشه چنانک به صد هزار زبان بر عدوش نفرین است
4 دعای خیر از او نگسلاد دائم از آنک ز جبرئیل امین بر دعاش آمین است
1 خرد کز همه چیزها برتر است هم آخر کشد باده در وی قلم
2 چو عرض شریف تو باشد بجای ز بیشی و کمی چه بیش و چه کم
3 اگر حاسدی قصد جاه تو کرد کز آن قصد گردد مگر محترم
4 ز بسیاری خصم و انبوه پیل زیانی نباشد به بیت الحرم
1 بوالفرج را در این بنا که در آن اختلاف سخن فراوان گشت
2 سخنی چند معجب است که عقل بر وقوفش رسید و حیران گشت
3 گوید این در بهشت یکچندی روضه دلگشای رضوان گشت
4 چون به آدم سپرد رضوانش منزل آدم اندرو آن گشت
1 ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب
2 هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب
3 در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد چون قلم سر کرد در سر اینت رای ناصواب
4 هر چه آن بر کاغذ روز است و بر کیمخت شب جز که نقش نام تو یکسر چو نقشی دان بر آب
1 بدان خدای که بر روی رقعه عظمت کمیته بیدق حکمش هزار فرزین است
2 دو چاکرند همی صبح و شام بر در او که آن یکی گهرافشان و این گهر چین است
3 سپهر زیر کف قهرمان قدرت اوست چو حقه ای که پر از مهره های زرین است
4 دو کفه قدرتش از روز و شب پدید آورد که خط محور بر هر دو کفه شاهین است
1 به حکم ایزد و اقرار جمله تاجوران پناه و پشت جهان عز دین تواند بود
2 ستوده نصرت دین آنکه ذات نصرت و فتح همیشه رایت او را قرین تواند بود
3 چو شد حسام و یمینش یمین فتح و ظفر بدان خجسته حسام و یمین تواند بود
4 فلک چو بر قد او کسوت بقا دوزد سعادتش علم آستین تواند بود
1 گردون ز برای هر خردمند صد شربت جان گزا در آمیخت
2 گیتی ز برای هر جوانمرد هر زهر که داشت در قدح ریخت
3 از بهر هنر در این زمانه هر فتنه که صعبتر برانگیخت
4 جز آب دو دیده می نشوید خاکی که زمانه بر رخم ریخت