1 صدر جهان که شعله از نور رای تو بر نور آفتاب فلک برتری کند
2 سرمایه شرف الدین علی که چرخ با همتش نزیبد اگر سروری کند
3 آز شکم گرسنه شود ممتلی ز حرص گر میل طبع سوی سخاگستری کند
4 اندر امور نظم ممالک به یک صریر کلک مبارک هنرش خنجری کند
1 ای سرافرازی که بر خورشید چرخ شعله رایت سرافرازی کند
2 کلک تو در نظم کار مملکت بر نفاذ تیغ طنازی کند
3 عار دارد همت کو در سخا با محیط و ابر انبازی کند
4 با همای عدل تو زاغ ستم همچو عنقا خانه پردازی کند
1 به حکم ایزد و اقرار جمله تاجوران پناه و پشت جهان عز دین تواند بود
2 ستوده نصرت دین آنکه ذات نصرت و فتح همیشه رایت او را قرین تواند بود
3 چو شد حسام و یمینش یمین فتح و ظفر بدان خجسته حسام و یمین تواند بود
4 فلک چو بر قد او کسوت بقا دوزد سعادتش علم آستین تواند بود
1 خرد کز همه چیزها برتر است هم آخر کشد باده در وی قلم
2 چو عرض شریف تو باشد بجای ز بیشی و کمی چه بیش و چه کم
3 اگر حاسدی قصد جاه تو کرد کز آن قصد گردد مگر محترم
4 ز بسیاری خصم و انبوه پیل زیانی نباشد به بیت الحرم
1 بوالفرج را در این بنا که در آن اختلاف سخن فراوان گشت
2 سخنی چند معجب است که عقل بر وقوفش رسید و حیران گشت
3 گوید این در بهشت یکچندی روضه دلگشای رضوان گشت
4 چون به آدم سپرد رضوانش منزل آدم اندرو آن گشت
1 ای جوادی که کوه و دریا را باعطای تو ملک و مال نماند
2 شکر انعام تو به جان گویم که زبان را در او مجال نماند
3 آن درختی است بر تو که ازو باغ امید بی نهال نماند
4 وان درختی است رای تو که بدو قرص خورشید بی همال نماند
1 سال عمر عزیز آن نو گشت که بزرگیش نیست نو به جهان
2 خواجه بونصر داده ایزد صاحب جیش و صاحب دیوان
3 در بزرگی و عز و جاه و شرف یارب او را به عمر نوح رسان
1 همای خلعت عالی فکند سایه بر آن که آفتاب نماید ز رأی او سایه
2 عمید دولت ابونصر پارسی که خدا دهد به اختر دولت ز اخترش مایه
3 سپهر قالب معراج و همتش به بسود شمرد خویشتن از وی فروترین مایه
4 همیشه تا چو عروسان شاه طاووسان به جلوه گاه درآیند غرق پیرایه