1 شبی دیرند و ظلمت را مهیا چو نابینا درو دو چشم بینا
1 درنگ آر ای سپهر چرخ وارا کیاخن ترت باید کرد کارا
1 چراغان در شب چک آن چنان شد که گیتی رشک هفتم آسمان شد
1 چو یاوندان به مجلس می گرفتند ز مجلس مست چون گشتند رفتند
1 نیارم بر کسی این راز بگشود مرا از خال هندوی تو بفنود
1 اگرچه در وفا بی شبهی و دیس نمیدانی تو قدر من ازندیس
1 بود زودا، که آیی نیک خاموش چو مرغابی زنی در آب پاغوش
1 الهی، از خودم بستان و گم کن به نور پاک بر من اشتلم کن
1 سر سرو قدش شد باژگونه دو تا شد پشت او همچون درونه
1 تو ازفرغول باید دور باشی شوی دنبال کار و جان خراشی