1 سر سرو قدش شد باژگونه دو تا شد پشت او همچون درونه
1 تو ازفرغول باید دور باشی شوی دنبال کار و جان خراشی
1 بود زودا، که آیی نیک خاموش چو مرغابی زنی در آب پاغوش
1 بهشت آیین سرایی را بپرداخت زهر گونه درو تمثالها ساخت
2 ز عود و چندن او را آستانه درش سیمین و زرین پالکانه
1 چو یاوندان به مجلس می گرفتند ز مجلس مست چون گشتند رفتند
1 نیارم بر کسی این راز بگشود مرا از خال هندوی تو بفنود
1 شبی دیرند و ظلمت را مهیا چو نابینا درو دو چشم بینا
1 به راه اندر همی شد شاهراهی رسید او تا به نزد پادشاهی
1 الهی، از خودم بستان و گم کن به نور پاک بر من اشتلم کن
1 اگرچه در وفا بی شبهی و دیس نمیدانی تو قدر من ازندیس