1 تا خوی ابر گل رخ تو کرده شبنمی شبنم شدهست سوخته چون اشک ماتمی
2 ... این مصرع ساقط شده ... کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی
3 کی مار ترسگین شود و گربه مهربان؟ گر موش ماژ و موژ کند گاه در همی
4 صدر جهان! جهان همه تاریکشب شدهست از بهر ما سپیدهٔ صادق همی دمی
1 بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی
2 ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی
3 آب جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی
4 ای بخارا! شاد باش و دیر زی میر زی تو شادمان آید همی
1 آن که نماند به هیچ خلق خدای است تو نه خدایی، به هیچ خلق نمانی
2 روز شدن را نشان دهند به خورشید باز مر او را به تو دهند نشانی
3 هر چه بر الفاظ خلق مدحت رفتهست یا برود، تا به روز حشر تو آنی
1 مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب چه آب جویم از جوی خشک یونانی؟
2 برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم؟ که: حیف باشد روح القدس به سگبانی
3 به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم به جرم حسن چو یوسف اسیر زندانی
4 بسی نشستم من با اکابر و اعیان بیازمودمشان آشکار و پنهانی
1 کسی را چو من دوستگان می چه باید؟ که دل شاد دارد بهر دوستگانی
2 نه جز عیب چیزیست کان تو نداری نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی
1 آی دریغا! که خردمند را باشد فرزند و خردمند نی
2 ور چه ادب دارد و دانش پدر حاصل میراث به فرزند نی
1 بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاهبوی
2 این ایغده سری به چه کار آید ای فتی در باب دانش این سخن بیهده مگوی
3 تا صبر را نباشد شیرینی شکر تا بید را نباشد بویی چو دار بوی
1 ای بر همه میران جهان یافته شاهی می خور، که بد اندیش چنان شد که تو خواهی
2 می خواه، که بدخواه به کام دل تو گشت وز بخت بد اندیش تو آورد تباهی
3 شد روزه و تسبیح و تراویح به یک جای عید آمد و آمد می و معشوق و ملاهی
4 چون ماه همی جست شب عید همه خلق من روی تو جستم، که مرا شاهی و ماهی
1 دل تنگ مدار، ای ملک، از کار خدایی آرام و طرب رامده از طبع جدایی
2 صد بار فتادست چنین هر ملکی را آخر برسیدند به هر کام روایی
3 آن کس که ترا دید و ترا بیند در جنگ داند که: تو با شیر به شمشیر درآیی
4 این کار سمایی بد، نه قوت انسان کس را نبود قوت به کار سمایی
1 چمن عقل را خزانی اگر گلشن عشق را بهار تویی
2 عشق را گر پیمبری، لیکن حسن را آفریدگار تویی