بسوختیم از رضیالدین آرتیمانی مقطعات و غزلیات ناتمام 1
1. بسوختیم به برق طلب سراپا را
کسی نداند از آن بینشان نشان ما را
...
1. بسوختیم به برق طلب سراپا را
کسی نداند از آن بینشان نشان ما را
...
1. چون بادگری سر نکند راه عدم را
داد است بگوئید عرب را و عجم را
...
1. فلک دگر نتواند گشود کار مرا
کرشمهای نتواند کشید بار مرا
...
1. ز هر در میروی مطلب مهیاست
عجب بابیست این باب محبت
...
1. محبت کرد آخر با منش رام
الهی من بقربان محبت
...
1. شدم صیدی که نتوان زد تغافل
به صیادی که داند زخم کاری است
...
1. داند آنکس که ز دیدار تو بر خوردار است
که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
...
1. سایهٔ سرو بلندت از سر من کم مباد
کو خلاصم از غم شبهای هجران کرده است
...
1. نمیگویم بگاه جلوه کردن
دلم چشم و لبش با غمزهاش برد
...
1. به غیر راز دل در صحبت دشمن نمیریزد
غمی در دل اگر دارد چرا بر من نمیریزد
...
1. دلم را برد زلف مشک رنگش
چه چاره تا برون آرم ز چنگش
...
1. همآغوش که شد یارب که امشب
خجالت میتراود از نگاهش
...