1 رود از رفتنت فرزانه از هوش شود از دیدنت دیوانه عاقل
2 ز دنیا کام ما حاصل نگردد که کام ما ز ناکامی است حاصل
3 چو شوری نیست چه پائی و چه سر چو عشقی نیست چه سنگی و چه دل
1 نمیگویم بگاه جلوه کردن دلم چشم و لبش با غمزهاش برد
2 جهانی غمزه سر در جان من داد نمیدانم کدامین عشوهاش برد
1 داند آنکس که ز دیدار تو بر خوردار است که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
2 عمر اگر خوش گذرد زندگی خضر کم است ور به تلخی گذرد نیم نفس بسیار است
1 بسوختیم به برق طلب سراپا را کسی نداند از آن بینشان نشان ما را
2 مگر صبا ز سر زلف او گره بگشود که بوی مشک گرفت است کوه و صحرا را
1 نه اشکم داشت تاثیری نه آهم ز هر سو ناامیدی بسته راهم
2 فکنده بر سر آفاق سایه چو چتر سنجری بخت سیاهم
1 ما بهر هلاک خود هلاکیم ز آلایش آب و خاک، پاکیم
2 عین عشقیم و آن حسنیم تادست بهم دهیم خشتیم
3 تا چشم بهم نهیم خاکیم روح محضیم و جان پاکیم
1 در قتل من بغیر نهان یار بودهای من غافل از فریب و تو در کار بودهای
2 امسال بوی سنبلم آشفته میکند در هر گل زمین که در او خار بودهای
1 هرگز نگرفتیم بخوبان سر راهی وز جذب نظر وانکشیدیم نگاهی
2 ای دل چو سرا پای وجودت همه شد یار من هیچ ندانم دگر از یار چه خواهی
1 چه افسون با من دیوانه کردی که از هر آشنا بیگانه کردی
2 ز بوی مشک نتوان کوچهها گشت مگر زلف معنبر شانه کردی
1 گر نسازی کردههای ما بحل وای ما و وای جان و وای دل
2 دم مزن از دوری و خونم بریز مرگ بسپاری به از زنده خجل