1 دلم را برد زلف مشک رنگش چه چاره تا برون آرم ز چنگش
2 ز دل شد نام من آلودهٔ ننگ که نه دل باد و نه نام و ننگش
1 همآغوش که شد یارب که امشب خجالت میتراود از نگاهش
2 ز بوی مشک من مدهوش گشتم نهادم سر چو اندر خاک راهش
1 رود از رفتنت فرزانه از هوش شود از دیدنت دیوانه عاقل
2 ز دنیا کام ما حاصل نگردد که کام ما ز ناکامی است حاصل
3 چو شوری نیست چه پائی و چه سر چو عشقی نیست چه سنگی و چه دل
1 گر نسازی کردههای ما بحل وای ما و وای جان و وای دل
2 دم مزن از دوری و خونم بریز مرگ بسپاری به از زنده خجل
1 جز نیم نفس نیست غم و شادی عالم بر نیم نفس من چه بگریم چه بخندم
2 گو سرو برافراز که از جلوه هلاکم گو چهره برافروز که بر شعله سپندم
1 نه اشکم داشت تاثیری نه آهم ز هر سو ناامیدی بسته راهم
2 فکنده بر سر آفاق سایه چو چتر سنجری بخت سیاهم
1 ما بهر هلاک خود هلاکیم ز آلایش آب و خاک، پاکیم
2 عین عشقیم و آن حسنیم تادست بهم دهیم خشتیم
3 تا چشم بهم نهیم خاکیم روح محضیم و جان پاکیم
1 در قتل من بغیر نهان یار بودهای من غافل از فریب و تو در کار بودهای
2 امسال بوی سنبلم آشفته میکند در هر گل زمین که در او خار بودهای
1 چه افسون با من دیوانه کردی که از هر آشنا بیگانه کردی
2 ز بوی مشک نتوان کوچهها گشت مگر زلف معنبر شانه کردی