باید خریدارم از رهی معیری ابیات پراکنده 182
1. باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
...
1. باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
...
1. کس بهره از آن تازه بر و دوش ندارد
کاین شاخه گل طاقت آغوش ندارد
...
1. داغ حسرت سوخت جان آرزومند مرا
آسمان با اشک غم آمیخت لبخند مرا
...
1. در جام فلک باده بیدردسری نیست
تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم
...
1. هزار شکر که از رنج زندگی آسود
وجود خسته و جان ستم کشیده من
...
1. جز کوی تو جای من آواره ندارم
جولانگه برق است ولی چاره ندارم
...
1. هنوز مشت خسی بهر سوختن باقی است
چو برق میروی از آشیان ما به کجا؟
...
1. چشم تو نظر بر من بیمایه فکنده است
بر کلبهٔ درویش هما سایه فکنده است
...
1. نرمنرم از چاک پیراهن تنش را بوسه داد
سوختم در آتش غیرت ز نیرنگ نسیم
...
1. کنج غم هست اگر بزم طرب جایم نیست
هست خون دل اگر باده به مینایم نیست
...
1. چاره من نمیکنی چون کنم و کجا برم؟
شکوه بینهایت و خاطر ناشکیب را
...
1. به مهر و ماه چه نسبت فرشته روی مرا؟
سخن مگو که مرا نیست تاب گفت و شنید
...