1 هرشب فزاید تاب و تب من وای از شب من وای از شب من
2 یا من رسانم لب بر لب او یا او رساند جان بر لب من
3 استاد عشقم بنشین و برخوان درس محبت در مکتب من
4 رسم دورنگی آیین ما نیست یکرنگ باشد روز و شب من
1 نوای آسمانی آید از گلبانگ رود امشب بیا ساقی که رفت از دل غم بود و نبود امشب
2 فراز چرخ نیلی ناله مستانهای دارد دل از بام فلک دیگر نمیآید فرود امشب
3 که بود آن آهوی وحشی چه بود آن سایه مژگان؟ که تاب از من ستاند امروز و خواب از من ربود امشب
4 به یاد غنچه خاموش او سر در گریبانم ندارم با نسیم گل سر گفت و شنود امشب
1 به روی سیل گشادیم راه خانهٔ خویش به دست برق سپردیم آشیانهٔ خویش
2 مرا چه حد که زنم بوسه آستین ترا همین قدر تو مرانم ز آستانهٔ خویش
3 به جز تو کز نگهی سوختی دل ما را به دست خویش که آتش زند به خانهٔ خویش
4 مخوان حدیث رهایی که الفتی است مرا به ناله سحر و گریه شبانهٔ خویش
1 دور از تو هرشب تا سحر گریان چو شمع محفلم تا خود چه باشد حاصلی از گریهٔ بیحاصلم؟
2 چون سایه دور از روی تو افتادهام در کوی تو چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم
3 از بس که با جان و دلم ای جان و دل آمیختی چون نکهت از آغوش گل بوی تو خیزد از گلم
4 لبریز اشکم جام کو؟ آن آب آتشفام کو؟ وآن مایهٔ آرام کو؟ تا چاره سازد مشکلم
1 بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیدهام همچو نسیم از این چمن پای برون کشیدهام
2 شمع طرب ز بخت ما آتش خانهسوز شد گشت بلای جان من عشق به جان خریدهام
3 حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود تا تو ز من بریدهای من ز جهان بریدهام
4 تا به کنار بودیَم بود به جا قرار دل رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیدهام