1 زلف و رخسار تو ره بر دل بیتاب زنند رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند
2 شکوهای نیست ز طوفان حوادث ما را دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند
3 جرعهنوشان تو ای شاهد علوی چون صبح باده از ساغر خورشید جهانتاب زنند
4 خاکساران ترا خانه بود بر سر اشک خس و خاشاک سراپرده به گرداب زنند
1 ز کینه دور بود سینهای که من دارم غبار نیست بر آیینهای که من دارم
2 ز چشم پرگهرم اختران عجب دارند که غافلند ز گنجینهای که من دارم
3 به هجر و وصل مرا تاب آرمیدن نیست یکیست شنبه و آدینهای که من دارم
4 سیاهی از رخ شب میرود ولی از دل نمیرود غم دیرینهای که من دارم
1 دور از تو هرشب تا سحر گریان چو شمع محفلم تا خود چه باشد حاصلی از گریهٔ بیحاصلم؟
2 چون سایه دور از روی تو افتادهام در کوی تو چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم
3 از بس که با جان و دلم ای جان و دل آمیختی چون نکهت از آغوش گل بوی تو خیزد از گلم
4 لبریز اشکم جام کو؟ آن آب آتشفام کو؟ وآن مایهٔ آرام کو؟ تا چاره سازد مشکلم
1 وای از این افسردگان فریاد اهل درد کو؟ ناله مستانه دلهای غمپرورد کو؟
2 ماه مهرآیین که میزد باده با رندان کجاست باد مشکیندم که بوی عشق میآورد کو؟
3 در بیابان جنون سرگشتهام چون گردباد همرهی باید مرا مجنون صحراگرد کو؟
4 بعد مرگم میْکشان گویند در میخانهها آن سیهمستی که خمها را تهی میکرد کو؟
1 دل زود باورم را به کرشمهای ربودی چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی
2 به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نهای که بودی
3 من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی
4 ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی
1 بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست سرو چمنم شکوهای از خار و خسم نیست
2 از کوی تو بیناله و فریاد گذشتم چون قافله عمر نوای جرسم نیست
3 افسردهترم از نفس باد خزانی کآن تو گل خندان نفسی همنفسم نیست
4 صیاد ز پیش آید و گرگ اجل از پی آن صید ضعیفم که ره پیش و پسم نیست
1 هرشب فزاید تاب و تب من وای از شب من وای از شب من
2 یا من رسانم لب بر لب او یا او رساند جان بر لب من
3 استاد عشقم بنشین و برخوان درس محبت در مکتب من
4 رسم دورنگی آیین ما نیست یکرنگ باشد روز و شب من
1 حال تو روشن است دلا از ملال تو فریاد از دلی که نسوزد به حال تو
2 ای نوشلب که بوسه به ما کردهای حرام گر خون ما چو باده بنوشی حلال تو
3 یاران چو گل به سایه سرو آرمیدهاند ما و هوای قامت با اعتدال تو
4 در چشم کس وجود ضعیفم پدید نیست باز آ که چون خیال شدم از خیال تو
1 گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم
2 هر زمان بیروی ماهی همدم آهی شوم هر نفس با یاد یاری نالهٔ زاری کنم
3 حلقههای موج بینم نقش گیسویی کشم خندههای صبح بینم یاد رخساری کنم
4 گر سر یاری بود بخت نگونسار مرا عاشقیها با سر زلف نگونساری کنم
1 من کیستم ز مردم دنیا رمیدهای چون کوهسار پای به دامن کشیدهای
2 از سوز دل چو خرمن آتش گرفتهای وز اشک غم چو کشتی طوفان رسیدهای
3 چون شام بی رخ تو به ماتم نشستهای چون صبح از غم تو گریبان دریدهای
4 سر کن نوای عشق که از های و هوی عقل آزرده ام چو گوش نصیحت شنیدهای