دور از تو هرشب از رهی معیری غزل - جلد چرم 13
1. دور از تو هرشب تا سحر گریان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلی از گریهٔ بیحاصلم؟
1. دور از تو هرشب تا سحر گریان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلی از گریهٔ بیحاصلم؟
1. وای از این افسردگان فریاد اهل درد کو؟
ناله مستانه دلهای غمپرورد کو؟
1. دل زود باورم را به کرشمهای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی
1. بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست
سرو چمنم شکوهای از خار و خسم نیست
1. هرشب فزاید تاب و تب من
وای از شب من وای از شب من
1. حال تو روشن است دلا از ملال تو
فریاد از دلی که نسوزد به حال تو
1. گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم
من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم
1. من کیستم ز مردم دنیا رمیدهای
چون کوهسار پای به دامن کشیدهای
1. بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند
یار عاشقسوز ما ترک دلآزاری کند
1. ستاره شعلهای از جان دردمند من است
سپهر آیتی از همت بلند من است
1. چون صبح نودمیده صفا گستر است اشک
روشنتر از ستاره روشنگر است اشک
1. نوای آسمانی آید از گلبانگ رود امشب
بیا ساقی که رفت از دل غم بود و نبود امشب