آثار رهی معیری

صفحه 2 از 3
3 اثر از غزلها - جلد چهارم رهی معیری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلها - جلد چهارم رهی معیری شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار رهی معیری / غزلها - جلد چهارم رهی معیری

غزلها - جلد چهارم رهی معیری

1 چون صبح نودمیده صفا گستر است اشک روشن‌تر از ستاره روشنگر است اشک

2 گوهر اگر ز قطره باران شود پدید با آفتاب و ماه ز یک گوهر است اشک

3 با اشک هم اثر نتوان خواند ناله را غم‌پرور است ناله و جان‌پرور است اشک

4 بارد ازو لطافت و تابد ازو فروغ چون گوی سینه بت سیمین‌بر است اشک

1 تو سوز آه من ای مرغ شب چه می‌دانی؟ ندیده‌ای شب من تاب و تب چه می‌دانی؟

2 به من گذار که لب بر لبش نهم ای جام تو قدر بوسه آن نوش لب چه می‌دانی؟

3 چو شمع و گل شب و روزت به خنده می‌گذرد تو گریه سحر و آه شب چه می‌دانی؟

4 بلای هجر ز هر درد جانگدازتر است ندیده داغ جدایی تعب چه می‌دانی؟

1 زلف و رخسار تو ره بر دل بی‌تاب زنند رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند

2 شکوه‌ای نیست ز طوفان حوادث ما را دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند

3 جرعه‌نوشان تو ای شاهد علوی چون صبح باده از ساغر خورشید جهان‌تاب زنند

4 خاکساران ترا خانه بود بر سر اشک خس و خاشاک سراپرده به گرداب زنند

1 من کیستم ز مردم دنیا رمیده‌ای چون کوهسار پای به دامن کشیده‌ای

2 از سوز دل چو خرمن آتش گرفته‌ای وز اشک غم چو کشتی طوفان رسیده‌ای

3 چون شام بی رخ تو به ماتم نشسته‌ای چون صبح از غم تو گریبان دریده‌ای

4 سر کن نوای عشق که از های و هوی عقل آزرده ام چو گوش نصیحت شنیده‌ای

1 به سوی ما گذار مردم دنیا نمی‌افتد کسی غیر از غم دیرین به یاد ما نمی‌افتد

2 منم مرغی که جز در خلوت شب‌ها نمی‌نالد منم اشکی که جز بر خرمن دل‌ها نمی‌افتد

3 ز بس چون غنچه از پاس حیا سر در گریبانم نگاه من به چشم آن سهی بالا نمی‌افتد

4 به پای گلبنی جان داده‌ام اما نمی‌دانم که می‌افتد به خاکم سایهٔ گل یا نمی‌افتد

1 نسیم عشق ز کوی هوس نمی‌آید چرا که بوی گل از خار و خس نمی‌آید

2 ز نارسایی فریاد آتشین فریاد که سوخت سینه و فریادرس نمی‌آید

3 به رهگذار طلب آبروی خویش مریز که همچو اشک روان باز پس نمی‌آید

4 ز آشنایی مردم رمیده‌ایم رهی که بوی مردمی از هیچ کس نمی‌آید

1 دل زود باورم را به کرشمه‌ای ربودی چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی

2 به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نه‌ای که بودی

3 من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی

4 ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی

1 بی‌روی تو راحت ز دل زار گریزد چون خواب که از دیده بیمار گریزد

2 در دام تو یک شب دلم از ناله نیاسود آسودگی از مرغ گرفتار گریزد

3 از دشمن و از دوست گریزیم و عجب نیست سرگشته نسیم از گل و از خار گریزد

4 شب تا سحر از ناله دل خواب ندارم راحت به شب از چشم پرستار گریزد

1 بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند یار عاشق‌سوز ما ترک دل‌آزاری کند

2 بر گذرگاهش فرو افتادم از بی‌طاقتی اشک لرزان کی تواند خویشتن‌داری کند؟

3 چاره‌ساز اهل دل باشد می اندیشه‌سوز کو قدح؟ تا فارغم از رنج هوشیاری کند

4 دام صیاد از چمن دلخواه‌تر باشد مرا من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند

1 ز کینه دور بود سینه‌ای که من دارم غبار نیست بر آیینه‌ای که من دارم

2 ز چشم پرگهرم اختران عجب دارند که غافلند ز گنجینه‌ای که من دارم

3 به هجر و وصل مرا تاب آرمیدن نیست یکی‌ست شنبه و آدینه‌ای که من دارم

4 سیاهی از رخ شب می‌رود ولی از دل نمی‌رود غم دیرینه‌ای که من دارم

آثار رهی معیری

3 اثر از غزلها - جلد چهارم رهی معیری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلها - جلد چهارم رهی معیری شعر مورد نظر پیدا کنید.