1 منع خویش از گریه و زاری نمیآید ز من طفل اشکم خویشتنداری نمیآید ز من
2 با گل و خار جهان یکرنگم از روشندلی صبح سیمینم سیهکاری نمیآید ز من
3 آتشی بویی ز دلجویی نمیآید ز تو چشمهام کاری به جز زاری نمیآید ز من
4 ای دل رنجور از من چشم همدردی مدار خسته دردم پرستاری نمیآید ز من
1 ساختم با آتش دل لالهزاری شد مرا سوختم خار تعلق نوبهاری شد مرا
2 سینه را چون گل زدم چاک اول از بیطاقتی آخر از زندان تن راه فراری شد مرا
3 نیکخویی پیشه کن تا از بدی ایمن شوی کینه از دشمن بریدم دوستداری شد مرا
4 هر چراغی در ره گمگشتهای افروختم در شب تار عدم شمع مزاری شد مرا