آب بقا کجا و لب نوش او کجا؟ از رهی معیری غزل 13
1. آب بقا کجا و لب نوش او کجا؟
آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟
1. آب بقا کجا و لب نوش او کجا؟
آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟
1. تا گریزان گشتی ای نیلوفریچشم از برم
در غمت از لاغری چون شاخه نیلوفرم
1. دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید
نیمشب صبح جهانتاب ز میخانه دمید
1. عیبجو دلدادگان را سرزنشها میکند
وای اگر با او کند دل آنچه با ما میکند
1. تا قیامت میدهد گرمی به دنیا آتشم
آفتاب روشنم نسبت مکن با آتشم
1. همچو مجنون گفتگو با خویشتن باید مرا
بیزبانم همزبانی همچو من باید مرا
1. سیاهکاری ما کم نشد ز موی سپید
به ترک خواب نگفتیم و صبحدم خندید
1. همراه خود نسیم صبا میبرد مرا
یا رب چو بوی گل به کجا میبرد مرا؟
1. منع خویش از گریه و زاری نمیآید ز من
طفل اشکم خویشتنداری نمیآید ز من
1. ساختم با آتش دل لالهزاری شد مرا
سوختم خار تعلق نوبهاری شد مرا