1 او را به رنگ و بوی نگویم نظیر نیست گلبن نظیر اوست ولی دلپذیر نیست
2 ما را نسیم کوی تو از خاک بر گرفت خاشاک را به غیر صبا دستگیر نیست
3 گلبانگ نی اگر چه بود دلنشین ولی آتش اثر چو ناله مرغ اسیر نیست
4 غافل مشو ز عمر که ساکن نمیشود سیل عنانگسسته اقامتپذیر نیست
1 زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست
2 لاله بزمآرای گلچین گشت و گل دمساز خار زین گلستان بهره بلبل فغانی بیش نیست
3 میکند هر قطره اشکی ز داغی داستان گرچه شمعم شکوه دل را زبانی بیش نیست
4 آنچنان دور از لبش بگداختم کز تاب درد چون نی اندام نحیفم استخوانی بیش نیست
1 آب بقا کجا و لب نوش او کجا؟ آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟
2 سیمین و تابناک بود روی مه ولی سیمینه مه کجا و بناگوش او کجا؟
3 دارد لبی که مستی جاوید میدهد مینای می کجا و لب نوش او کجا؟
4 خفتم به یاد یار در آغوش گل ولی آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا؟
1 تا گریزان گشتی ای نیلوفریچشم از برم در غمت از لاغری چون شاخه نیلوفرم
2 تا گرفتی از حریفان جام سیمین چون هلال چون شفق خونابهٔ دل میچکد از ساغرم
3 خفتهام امشب ولی جای من دلسوخته صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم
4 تار و پود هستیام بر باد رفت اما نرفت عاشقیها از دلم، دیوانگیها از سرم
1 دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید نیمشب صبح جهانتاب ز میخانه دمید
2 روشنیبخش حریق مه و خورشید نبود آتشی بود که از باده مستانه دمید
3 چه غم ار شمع فرومرد که از پرتو عشق نور مهتاب ز خاکستر پروانه دمید
4 عقل کوتهنظر آهنگ نظربازی کرد تا پریزاد من امشب ز پریخانه دمید
1 عیبجو دلدادگان را سرزنشها میکند وای اگر با او کند دل آنچه با ما میکند
2 با غم جانسوز میسازد دل مسکین من مصلحت بین است و با دشمن مدارا میکند
3 عکس او در اشک من نقشی خیالانگیز داشت ماه سیمین جلوهها در موج دریا میکند
4 از طربناکی به رقص آید سحرگه چون نسیم هرکه چون گل خواب در آغوش صحرا میکند
1 تا قیامت میدهد گرمی به دنیا آتشم آفتاب روشنم نسبت مکن با آتشم
2 شعله خیزد از دل بحر خروشان جای موج گر بگیرد یک نفس در هفت دریا آتشم
3 چیست عالم آتشی با آب و خاک آمیخته من نه از خاکم نه از آبم که تنها آتشم
4 شمع لرزان وجودم را شبی آرام نیست روزها افسردهام چون آب و شبها آتشم
1 همچو مجنون گفتگو با خویشتن باید مرا بیزبانم همزبانی همچو من باید مرا
2 تا شوم روشنگر دلها به آه آتشین گرمخوییهای شمع انجمن باید مرا
3 رشک میآید مرا از جامه بر اندام تو با تو ای گل جای در یک پیرهن باید مرا
4 آشیان بیطایر دستانسرا ویرانه به چند با دلمردگیها پاس تن باید مرا؟
1 سیاهکاری ما کم نشد ز موی سپید به ترک خواب نگفتیم و صبحدم خندید
2 ز تیغ بازی گردون هواپرستان را نفس برید ولی رشته هوس نبرید
3 چو مفلسی که به دنبال کیمیا گردد جهان بگشتم و آزادهای نگشت پدید
4 اگر نمیطلبی رنج ناامیدی را ز دوستان و عزیزان مدار چشم امید
1 همراه خود نسیم صبا میبرد مرا یا رب چو بوی گل به کجا میبرد مرا؟
2 سوی دیار صبح رود کاروان شب باد فنا به ملک بقا میبرد مرا
3 با بال شوق ذره به خورشید میرسد پرواز دل به سوی خدا میبرد مرا
4 گفتم که بوی عشق که را میبرد ز خویش؟ مستانه گفت دل که مرا میبرد مرا