تا دامن از من کشیدی ای سرو سیمینتن از رهی معیری غزل 1
1. تا دامن از من کشیدی ای سرو سیمینتن من
هر شب ز خونابه دل پر گل بود دامن من
1. تا دامن از من کشیدی ای سرو سیمینتن من
هر شب ز خونابه دل پر گل بود دامن من
1. یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
1. بهر هر یاری که جان دادم به پاس دوستی
دشمنیها کرد با من در لباس دوستی
1. دوش چون نیلوفر از غم پیچ و تابی داشتم
هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم
1. عاشق از تشویش دنیا و غم دین فارغ است
هرکه از سر بگذرد از فکر بالین فارغ است
1. چون شمع نیمهجان به هوای تو سوختیم
با گریه ساختیم و به پای تو سوختیم
1. یافتم روشندلی از گریههای نیمشب
خاطری چون صبح دارم از صفای نیمشب
1. شکسته جلوه گلبرگ از بر و دوشت
دمیده پرتو مهتاب از بناگوشت
1. رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم
کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم
1. از صحبت مردم دل ناشاد گریزد
چون آهوی وحشی که ز صیاد گریزد
1. او را به رنگ و بوی نگویم نظیر نیست
گلبن نظیر اوست ولی دلپذیر نیست
1. زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست
عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست