یاد داری چه از منوچهر آتشی اشعار پراکنده 26

منوچهر آتشی

آثار منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

یاد داری چه شبی بود ؟

1 یاد داری چه شبی بود ؟

2 باد گرم نفس من

3 ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟

4 و اندکی آنسوتر

5 جوی اندام تو در کوچه ی تاریک

6 ماهی چشم مرا می برد ؟

7 یاد داری چه شبی بود ؟

8 غرق آن بستر شبنم زده پشت بام

9 هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور

10 خیره در آبی ژرف بی درد ؟

11 و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب

12 یاد داری چه هراس انگیز

13 گرگ خاکستری ابری

14 کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟

15 یاد داری چه شبی بود ؟

16 منوچهر آتشی

17 خوابیده ای کنار من

18 آرام مثل خواب

19 خواب کدام خوب ترا می برد چنین

20 مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟

21 در پشت پلک های تو باغی ست

22 می بینم

23 باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز

24 در پشت سینه تو دلی می تپد به شور

25 می شنوم

26 نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور

27 پیش تو باز کرده هر بسته عزیز

28 رگ های آبی تو در متن مات پوست

29 دنباله های نازک اندیشه دل است

30 در نوک پنجه های تو نبضان تند خون

31 در گوش کودکی که هنوز

32 پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست

33 تکبیر زندگی کیست

34 خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب

35 خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست

36 می دانم

37 اما بگو

38 آب کدام خوب ترا می برد چنین

39 مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟

40 منوچهر آتشی

41 یک روز

42 در دشت صبحگاهی پندارت

43 از جاده یی که در نفس مه نهفته است

44 چون عاشقان عهد کهن

45 با اسب بور خسته می آیم من

46 در بامدادهای بخار آلود

47 در عصرهای خلوت بارانی

48 پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه

49 تو گوش با طنین سم مرکب منی

50 من چون عاشقان عهد کهن

51 با اسب پای پنجره می مانم

52 بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق

53 و آنگاه

54 همراه با تپیدن قلب نجیب تو

55 از جاده های در دل مه پنهان

56 می رانم

57 (اشعار منوچهر آتشی)

58 کنون رؤیای ما باغی است

59 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو

60 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند

61 به ساق هر درختش یادگاری ها

62 و با هر یادگاری نقش یک سوگند

63 کنون رؤیای ما باغی است

64 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ

65 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است

66 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است

67 که آن سوگند ها را نیز

68 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است

69 کنون رویای ما باغی است

70 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک

71 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم

72 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا

73 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را

74 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم

75 که باران فریبش نسترد هرگز

76 که توفان زمانش نفکند از پا

77 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم

78 منوچهر آتشی

79 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود

80 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود

81 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو

82 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود

83 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید

84 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود

85 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او

86 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود

87 جان می‌دهیم و ناز تو را باز می‌خریم

88 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود

89 منوچهر آتشی

90 پشت این خانه حکایت جاریست

91 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار

92 هرزه مستی است برون رفته ز خویش

93 می کشاند تن خود بر دیوار

94 آنچنانست که گویی بر دوش

95 سایه اش می برد او را هر سو

96 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی

97 نه صدایی است از او

98 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است

99 خانه ها سوخته اینک شاید

100 قصر ها ریخته شاید در شب

101 شاید از اوج یکی کوه بلند

102 بیرقش بال برابر گذران می ساید

103 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب

104 دره می سازد هولش در پیش

105 مست و بیزار و خموش

106 می رود کفر اندیش

107 در کف پنجره ای نیست چراغ

108 که جهد در رگ گرمش هوسی

109 یا بخندد به فریبی موهوم

110 یا بخواند به تمنای کسی

111 می برد هر طرف این گمشده را

112 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه

113 وای از این گردش بیهوده چو باد

114 آه از این کستی بی عربده آه

115 شهر خاموشان یغما زده است

116 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای

117 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی

118 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای

119 یک دریچه نگشوده است به شب

120 تا اتاقی نفسی تازه کشد

121 تا نسیمی چو رسد از ره دشت

122 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد

123 پشت در پشت هم انداخته اند

124 خانه ها با هم قهرند افسوس

125 شب فروپاشد خاکستر صبح

126 بادها زنده ی شهرند افسوس

127 مست آواره به ویرانه ی صبح

128 پای دیواری افتاده به خواب

129 خون خشکیده به پیشانی اوست

130 با لبش مانده است اندیشه ی آب

131 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک

132 فراز همین شاخه های سوخته

133 کدام قناری گل در گلو

134 ندای این پرنده سرگردان را

135 پاسخ خواهد داد

136 به جنگلی از

137 کندههای کبریتی ؟

138 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس

139 بیضه شکسته

140 چه می داند این صدای زخمی

141 از حنجره بلبلی

142 یا گلوی خراشیده بومی است ؟

143 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر

144 میان خرمن نسرین و رازقی

145 چه بخواند

146 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟

147 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم

148 راز

149 بر همین شوره زار و

150 بس

151 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم

152 سنگ بر شانه و دلرها

153 واپس نمی نگرم

154 که چه بوده است

155 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست

156 می روم و می خوانم

157 و

158 نومیدی خود را

159 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم

160 آن سوی این چکاد چکادهایی است

161 و نفرینیانی چون من

162 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند

163 یا در نشیب تند

164 سر در پی کولبار نفرین

165 که اینک بازیچه ای شده است

166 هیاهوگر و رقصان

167 شتاب گرفته اند

168 مگر نه

169 آوازشان را می شنوم ؟

170 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را

171 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان

172 پژواک هول و هیاهو درافکند

173 کوهسار نفرت و نفرین را

174 تا دل در دل خدایان نماند

175 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب

176 واپس نمی نگرم

177 چرا که به ناگزیر باز می گردم

178 سر در

179 پی کولبار نفرینم

180 که اینک بازیچه ای است

181 پندارد بر آب و اثیر می راند

182 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند

183 سرودگر جوان

184 که از انسان بریده است

185 و در سفینه علف و آه

186 پارو می

187 کشد

188 نخستین صفیر پاییزی

189 علف را می پژمرد

190 و پاروها را

191 که بال پروانه هاست

192 به باد می دهد

193 و تنها

194 می ماند در کفش

195 آه

196 بر ساعد شرقی ایوانت

197 نیلوفری کاشته ام

198 تا ناقوس بامدادان را بنوازد

199 و به ایوان که در آیی

200 با

201 خوابجامه ببینی

202 آفتاب

203 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است

204 و خون درخت

205 تا پله های نخستین ایوانت

206 بالا خزیده است

207 بر ساعد غربی ایوانت

208 شقایقی رویانده ام

209 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه

210 به زانو درافتی ناگاه

211 و لبانت بلرزد

212 از

213 کلام بر نیامدنی

214 پنداری بر آب و اثیر می رانی

215 که رو برنمی گردانی

216 کناره گمشده را

217 و به هراس که می افتی

218 نمی بینی

219 سایه بلند پر انحنایی را

220 که دنبالت می کند

221 بر آب و به رویا

222 و توفان که برخیزد

223 از آرامجای آب

224 و پارو که به باد رود

225 مثل بال پروانه

226 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان

227 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت

228 سایه را

229 که غمناک لبخند می زند

230 تا شفات بخشد کابوست را

231 روزگاری

232 انتهای جاده ای که به فراز می بردم

233 ابتدای جهان بود

234 بزغاله ای سبکخیز

235 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به

236 زیر می دوید

237 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان

238 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند

239 انگار به انتهای جهان نگران می شد

240 زنی جوان به جامه رنگین

241 جوانی با شانه های پهن برهنه

242 که به گندمزار برشته شناور بود

243 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت

244 اما اسب

245 که به

246 انتهای جهان می نگریست

247 مرا به شعاع تیره ای

248 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند

249 که ناگزیری رفتن

250 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش

251 در انتظارم بود

252 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم

253 تا به انتهای جهان برسم

254 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم

255 اینک باز می گردم از

256 انتهای تلخ جهان

257 و اشتیاق دیدن بزغاله

258 و اسب بور خمیده بر قصیل

259 و زن جوان به جامه رنگین روستا

260 دلهره امن را دوچندان کرده است

261 زنی جوان

262 به جامه جین آبی

263 سوار بر موتورسیکلت

264 به استقبالم می آید

265 نوه کوچکم است

266 و بر کناره راه سیمانی روستایی

267 اینک

268 پالایشگاه

269 دخترکی

270 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد

271 ارکیده و گلایول و سوسن آری

272 و بولدوزری زرد آن سو تر

273 مانند ورزویی مست

274 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان

275 مردی جوان

276 نبیره ام

277 به لباس و کلاه خود ایمنی

278 پیش از سلام می

279 غرد

280 اول قرنطینه نیای بزرگ

281 از انتهای جهان

282 به ابتدای جهان بازگشته ام

283 نه بر شعاع نگاه اسب

284 نه در قرنطینه نبیره ام

285 جایی ایمن

286 نمی یابم

287 به ابتدای جهان

288 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان

289 به آبش می سپرم

290 این کودک شرور

291 که چشم بازنکرده

292 زبان گشاده است

293 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم

294 قبیله را بر من خواهد شوراند این

295 زبان دراز

296 و مرا نه که خود را

297 به کشتن خواهد داد

298 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش

299 به آبش می سپارم

300 امید در نجاتش بندم

301 به ساحل دوری آن سوی جهان

302 شاید به تور ماهیگیری افتد

303 بی نوا و شریف

304 و صیادی چالاک بپرورد او را

305 شاید بر آستانه زنی

306 فروافتد

307 بزرگ تبار

308 و بی نطفه شوی

309 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او

310 طلسم شکن

311 و قلعه گشای دیو برده پریزادان

312 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود

313 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند

314 این کودک شرور

315 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد

316 بهتر که به آبش بسپارم

317 تا به خاک

318 سه مشعل می سوزد

319 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

320 یکی بر مازه اژدهاوش کوه

321 شعله می وزاند

322 دو دیگر

323 به دره و دامنه

324 تا بادام

325 بنان سراسیمه شوند

326 یکی می سوزد

327 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه

328 و به معده پر جوجه کباب شرکت

329 دو دیگر می سوزند

330 تا آهوان و تیهوها

331 به دره های دوردست بکوچند

332 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند

333 تا وحش

334 ایمن نماند در حریم آبادانی

335 یکی می سوزد

336 تا

337 روستایی

338 هوای شیرین کردن نان جوین نکند

339 سه مشعل می سوزد

340 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

341 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان

342 و به شب

343 در حوالی جنگل چراغهای نئون

344 سه مشعل

345 نمی سوزند تا چیزی دیده شود

346 بلکه می سوزند

347 تا چیزها دیده نشوند

348 سه

349 مشعل می سوزند

350 در دایره چراغان و آتش

351 تا ظلمات گرداگرد

352 ژرفتر گردد

353 و بازوهای کار و آفرینش

354 چون پروانه های سراسیمه

355 به جانب کانون نور

356 فراخوانده شوند

357 نوری

358 که ظلمت گرداگرد را

359 دامن می زند و ژرفتر می کند

360 روباهی از برکت رنگهای شگفت

361 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟

362 طاووسی از برکت رنگ های دلارا

363 پا در خور دم یافته

364 در گوشه ای از این جهان ؟

365 مرا چه سود اما

366 که همان شتر صبور بارکشم

367 در وادی سراب ها و دروغ

368 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود

369 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب

370 بارم چه کو کنار چه زمرد

371 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش

372 و نه احساسش می کنم

373 و سوارم

374 چه

375 امیری برنا و برومند

376 چه حرامی بدنهادی

377 می بینمش و می ستایمش

378 و می برمش بر پشت

379 اگر چه نمی شناسمش

380 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟

381 کینه پر آوازه ام ؟

382 یک بار در من بیدار شد

383 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم

384 امیر و حرامی هر دو

385 در معرض

386 صاعقه ام بودند

387 و سرانجام

388 آنکه جان بدر برد

389 حرامی بدنهاد بود

390 که اکنون

391 برگرده ام نشسته و می راندم

392 هر سو که خود بخواهد

393 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟

394 طاووسی پای در خور دم یافته

395 رئباهی از برکت رنگ ها

396 مرا چه سود اما

397 که بار سنگین

398 چه

399 شوکران چه زمرد

400 بارم

401 و حرامی نابکار سوارم است

402 دیگر سقراط و افعی را

403 از هم تمیز نمی دهم

404 و سراب را

405 به دنبال سایه بی قواره خود

406 می پیمایم

407 مدام

408 مدام

409 مدام

410 اگر به فراز نمی شتابم

411 مپندار که نمی یارمت رسیدن

412 امتناع من از صعود انکار تست

413 تحقیر می کنم بلندایت را

414 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند

415 نخستین بیرق را

416 ناتوان ترینان برافراشتند

417 و بیرق ما

418 که سنگین ترین بود و سپیدترین

419 به خون برادرانم آغشته شد

420 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان

421 هفت برادر بودیم

422 نخستین را بر هزاره نخست

423 به زیر برف سرخ کفن کردم

424 و ششمین را از هزاره ششم

425 کوتوله ای

426 دشکیش

427 از شیفتگان بلندای تو

428 تا خود بلندتر بنماید

429 از پرتگاه مخوف به زیر افکند

430 هفتمین منم

431 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام

432 که لگدمال ناپاکان نشود

433 و خود انزوا گزیده کنارش

434 به پاسداریش

435 و انکار می کنم بلندایت را

436 اما

437 روزی

438 از پناهگاه

439 از هزاره هفتم

440 به بالا خواهم شتافت

441 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را

442 بر کنم و به باد سپارم

443 و بیرق سنگینم را

444 بر بلندای ناچیز تو برافرازم

445 پس آنگاه

446 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود

447 ه یمن بلندای بیرق من

448 ای زمین

449 (اشعار منوچهر آتشی)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر