کنون رؤیای از منوچهر آتشی اشعار پراکنده 29

منوچهر آتشی

آثار منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

کنون رؤیای ما باغی است

1 کنون رؤیای ما باغی است

2 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو

3 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند

4 به ساق هر درختش یادگاری ها

5 و با هر یادگاری نقش یک سوگند

6 کنون رؤیای ما باغی است

7 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ

8 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است

9 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است

10 که آن سوگند ها را نیز

11 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است

12 کنون رویای ما باغی است

13 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک

14 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم

15 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا

16 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را

17 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم

18 که باران فریبش نسترد هرگز

19 که توفان زمانش نفکند از پا

20 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم

21 منوچهر آتشی

22 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود

23 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود

24 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو

25 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود

26 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید

27 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود

28 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او

29 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود

30 جان می‌دهیم و ناز تو را باز می‌خریم

31 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود

32 منوچهر آتشی

33 پشت این خانه حکایت جاریست

34 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار

35 هرزه مستی است برون رفته ز خویش

36 می کشاند تن خود بر دیوار

37 آنچنانست که گویی بر دوش

38 سایه اش می برد او را هر سو

39 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی

40 نه صدایی است از او

41 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است

42 خانه ها سوخته اینک شاید

43 قصر ها ریخته شاید در شب

44 شاید از اوج یکی کوه بلند

45 بیرقش بال برابر گذران می ساید

46 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب

47 دره می سازد هولش در پیش

48 مست و بیزار و خموش

49 می رود کفر اندیش

50 در کف پنجره ای نیست چراغ

51 که جهد در رگ گرمش هوسی

52 یا بخندد به فریبی موهوم

53 یا بخواند به تمنای کسی

54 می برد هر طرف این گمشده را

55 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه

56 وای از این گردش بیهوده چو باد

57 آه از این کستی بی عربده آه

58 شهر خاموشان یغما زده است

59 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای

60 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی

61 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای

62 یک دریچه نگشوده است به شب

63 تا اتاقی نفسی تازه کشد

64 تا نسیمی چو رسد از ره دشت

65 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد

66 پشت در پشت هم انداخته اند

67 خانه ها با هم قهرند افسوس

68 شب فروپاشد خاکستر صبح

69 بادها زنده ی شهرند افسوس

70 مست آواره به ویرانه ی صبح

71 پای دیواری افتاده به خواب

72 خون خشکیده به پیشانی اوست

73 با لبش مانده است اندیشه ی آب

74 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک

75 فراز همین شاخه های سوخته

76 کدام قناری گل در گلو

77 ندای این پرنده سرگردان را

78 پاسخ خواهد داد

79 به جنگلی از

80 کندههای کبریتی ؟

81 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس

82 بیضه شکسته

83 چه می داند این صدای زخمی

84 از حنجره بلبلی

85 یا گلوی خراشیده بومی است ؟

86 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر

87 میان خرمن نسرین و رازقی

88 چه بخواند

89 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟

90 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم

91 راز

92 بر همین شوره زار و

93 بس

94 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم

95 سنگ بر شانه و دلرها

96 واپس نمی نگرم

97 که چه بوده است

98 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست

99 می روم و می خوانم

100 و

101 نومیدی خود را

102 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم

103 آن سوی این چکاد چکادهایی است

104 و نفرینیانی چون من

105 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند

106 یا در نشیب تند

107 سر در پی کولبار نفرین

108 که اینک بازیچه ای شده است

109 هیاهوگر و رقصان

110 شتاب گرفته اند

111 مگر نه

112 آوازشان را می شنوم ؟

113 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را

114 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان

115 پژواک هول و هیاهو درافکند

116 کوهسار نفرت و نفرین را

117 تا دل در دل خدایان نماند

118 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب

119 واپس نمی نگرم

120 چرا که به ناگزیر باز می گردم

121 سر در

122 پی کولبار نفرینم

123 که اینک بازیچه ای است

124 پندارد بر آب و اثیر می راند

125 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند

126 سرودگر جوان

127 که از انسان بریده است

128 و در سفینه علف و آه

129 پارو می

130 کشد

131 نخستین صفیر پاییزی

132 علف را می پژمرد

133 و پاروها را

134 که بال پروانه هاست

135 به باد می دهد

136 و تنها

137 می ماند در کفش

138 آه

139 بر ساعد شرقی ایوانت

140 نیلوفری کاشته ام

141 تا ناقوس بامدادان را بنوازد

142 و به ایوان که در آیی

143 با

144 خوابجامه ببینی

145 آفتاب

146 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است

147 و خون درخت

148 تا پله های نخستین ایوانت

149 بالا خزیده است

150 بر ساعد غربی ایوانت

151 شقایقی رویانده ام

152 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه

153 به زانو درافتی ناگاه

154 و لبانت بلرزد

155 از

156 کلام بر نیامدنی

157 پنداری بر آب و اثیر می رانی

158 که رو برنمی گردانی

159 کناره گمشده را

160 و به هراس که می افتی

161 نمی بینی

162 سایه بلند پر انحنایی را

163 که دنبالت می کند

164 بر آب و به رویا

165 و توفان که برخیزد

166 از آرامجای آب

167 و پارو که به باد رود

168 مثل بال پروانه

169 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان

170 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت

171 سایه را

172 که غمناک لبخند می زند

173 تا شفات بخشد کابوست را

174 روزگاری

175 انتهای جاده ای که به فراز می بردم

176 ابتدای جهان بود

177 بزغاله ای سبکخیز

178 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به

179 زیر می دوید

180 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان

181 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند

182 انگار به انتهای جهان نگران می شد

183 زنی جوان به جامه رنگین

184 جوانی با شانه های پهن برهنه

185 که به گندمزار برشته شناور بود

186 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت

187 اما اسب

188 که به

189 انتهای جهان می نگریست

190 مرا به شعاع تیره ای

191 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند

192 که ناگزیری رفتن

193 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش

194 در انتظارم بود

195 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم

196 تا به انتهای جهان برسم

197 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم

198 اینک باز می گردم از

199 انتهای تلخ جهان

200 و اشتیاق دیدن بزغاله

201 و اسب بور خمیده بر قصیل

202 و زن جوان به جامه رنگین روستا

203 دلهره امن را دوچندان کرده است

204 زنی جوان

205 به جامه جین آبی

206 سوار بر موتورسیکلت

207 به استقبالم می آید

208 نوه کوچکم است

209 و بر کناره راه سیمانی روستایی

210 اینک

211 پالایشگاه

212 دخترکی

213 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد

214 ارکیده و گلایول و سوسن آری

215 و بولدوزری زرد آن سو تر

216 مانند ورزویی مست

217 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان

218 مردی جوان

219 نبیره ام

220 به لباس و کلاه خود ایمنی

221 پیش از سلام می

222 غرد

223 اول قرنطینه نیای بزرگ

224 از انتهای جهان

225 به ابتدای جهان بازگشته ام

226 نه بر شعاع نگاه اسب

227 نه در قرنطینه نبیره ام

228 جایی ایمن

229 نمی یابم

230 به ابتدای جهان

231 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان

232 به آبش می سپرم

233 این کودک شرور

234 که چشم بازنکرده

235 زبان گشاده است

236 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم

237 قبیله را بر من خواهد شوراند این

238 زبان دراز

239 و مرا نه که خود را

240 به کشتن خواهد داد

241 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش

242 به آبش می سپارم

243 امید در نجاتش بندم

244 به ساحل دوری آن سوی جهان

245 شاید به تور ماهیگیری افتد

246 بی نوا و شریف

247 و صیادی چالاک بپرورد او را

248 شاید بر آستانه زنی

249 فروافتد

250 بزرگ تبار

251 و بی نطفه شوی

252 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او

253 طلسم شکن

254 و قلعه گشای دیو برده پریزادان

255 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود

256 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند

257 این کودک شرور

258 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد

259 بهتر که به آبش بسپارم

260 تا به خاک

261 سه مشعل می سوزد

262 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

263 یکی بر مازه اژدهاوش کوه

264 شعله می وزاند

265 دو دیگر

266 به دره و دامنه

267 تا بادام

268 بنان سراسیمه شوند

269 یکی می سوزد

270 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه

271 و به معده پر جوجه کباب شرکت

272 دو دیگر می سوزند

273 تا آهوان و تیهوها

274 به دره های دوردست بکوچند

275 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند

276 تا وحش

277 ایمن نماند در حریم آبادانی

278 یکی می سوزد

279 تا

280 روستایی

281 هوای شیرین کردن نان جوین نکند

282 سه مشعل می سوزد

283 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

284 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان

285 و به شب

286 در حوالی جنگل چراغهای نئون

287 سه مشعل

288 نمی سوزند تا چیزی دیده شود

289 بلکه می سوزند

290 تا چیزها دیده نشوند

291 سه

292 مشعل می سوزند

293 در دایره چراغان و آتش

294 تا ظلمات گرداگرد

295 ژرفتر گردد

296 و بازوهای کار و آفرینش

297 چون پروانه های سراسیمه

298 به جانب کانون نور

299 فراخوانده شوند

300 نوری

301 که ظلمت گرداگرد را

302 دامن می زند و ژرفتر می کند

303 روباهی از برکت رنگهای شگفت

304 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟

305 طاووسی از برکت رنگ های دلارا

306 پا در خور دم یافته

307 در گوشه ای از این جهان ؟

308 مرا چه سود اما

309 که همان شتر صبور بارکشم

310 در وادی سراب ها و دروغ

311 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود

312 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب

313 بارم چه کو کنار چه زمرد

314 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش

315 و نه احساسش می کنم

316 و سوارم

317 چه

318 امیری برنا و برومند

319 چه حرامی بدنهادی

320 می بینمش و می ستایمش

321 و می برمش بر پشت

322 اگر چه نمی شناسمش

323 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟

324 کینه پر آوازه ام ؟

325 یک بار در من بیدار شد

326 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم

327 امیر و حرامی هر دو

328 در معرض

329 صاعقه ام بودند

330 و سرانجام

331 آنکه جان بدر برد

332 حرامی بدنهاد بود

333 که اکنون

334 برگرده ام نشسته و می راندم

335 هر سو که خود بخواهد

336 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟

337 طاووسی پای در خور دم یافته

338 رئباهی از برکت رنگ ها

339 مرا چه سود اما

340 که بار سنگین

341 چه

342 شوکران چه زمرد

343 بارم

344 و حرامی نابکار سوارم است

345 دیگر سقراط و افعی را

346 از هم تمیز نمی دهم

347 و سراب را

348 به دنبال سایه بی قواره خود

349 می پیمایم

350 مدام

351 مدام

352 مدام

353 اگر به فراز نمی شتابم

354 مپندار که نمی یارمت رسیدن

355 امتناع من از صعود انکار تست

356 تحقیر می کنم بلندایت را

357 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند

358 نخستین بیرق را

359 ناتوان ترینان برافراشتند

360 و بیرق ما

361 که سنگین ترین بود و سپیدترین

362 به خون برادرانم آغشته شد

363 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان

364 هفت برادر بودیم

365 نخستین را بر هزاره نخست

366 به زیر برف سرخ کفن کردم

367 و ششمین را از هزاره ششم

368 کوتوله ای

369 دشکیش

370 از شیفتگان بلندای تو

371 تا خود بلندتر بنماید

372 از پرتگاه مخوف به زیر افکند

373 هفتمین منم

374 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام

375 که لگدمال ناپاکان نشود

376 و خود انزوا گزیده کنارش

377 به پاسداریش

378 و انکار می کنم بلندایت را

379 اما

380 روزی

381 از پناهگاه

382 از هزاره هفتم

383 به بالا خواهم شتافت

384 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را

385 بر کنم و به باد سپارم

386 و بیرق سنگینم را

387 بر بلندای ناچیز تو برافرازم

388 پس آنگاه

389 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود

390 ه یمن بلندای بیرق من

391 ای زمین

392 (اشعار منوچهر آتشی)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر