-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کنون رؤیای ما باغی است
2 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
3 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
4 به ساق هر درختش یادگاری ها
5 و با هر یادگاری نقش یک سوگند
6 کنون رؤیای ما باغی است
7 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ
8 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است
9 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
10 که آن سوگند ها را نیز
11 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است
12 کنون رویای ما باغی است
13 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
14 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
15 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
16 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
17 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
18 که باران فریبش نسترد هرگز
19 که توفان زمانش نفکند از پا
20 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم
21 منوچهر آتشی
22 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
23 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود
24 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو
25 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود
26 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید
27 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود
28 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او
29 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود
30 جان میدهیم و ناز تو را باز میخریم
31 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود
32 منوچهر آتشی
33 پشت این خانه حکایت جاریست
34 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار
35 هرزه مستی است برون رفته ز خویش
36 می کشاند تن خود بر دیوار
37 آنچنانست که گویی بر دوش
38 سایه اش می برد او را هر سو
39 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی
40 نه صدایی است از او
41 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است
42 خانه ها سوخته اینک شاید
43 قصر ها ریخته شاید در شب
44 شاید از اوج یکی کوه بلند
45 بیرقش بال برابر گذران می ساید
46 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب
47 دره می سازد هولش در پیش
48 مست و بیزار و خموش
49 می رود کفر اندیش
50 در کف پنجره ای نیست چراغ
51 که جهد در رگ گرمش هوسی
52 یا بخندد به فریبی موهوم
53 یا بخواند به تمنای کسی
54 می برد هر طرف این گمشده را
55 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه
56 وای از این گردش بیهوده چو باد
57 آه از این کستی بی عربده آه
58 شهر خاموشان یغما زده است
59 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای
60 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی
61 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای
62 یک دریچه نگشوده است به شب
63 تا اتاقی نفسی تازه کشد
64 تا نسیمی چو رسد از ره دشت
65 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد
66 پشت در پشت هم انداخته اند
67 خانه ها با هم قهرند افسوس
68 شب فروپاشد خاکستر صبح
69 بادها زنده ی شهرند افسوس
70 مست آواره به ویرانه ی صبح
71 پای دیواری افتاده به خواب
72 خون خشکیده به پیشانی اوست
73 با لبش مانده است اندیشه ی آب
74 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک
75 فراز همین شاخه های سوخته
76 کدام قناری گل در گلو
77 ندای این پرنده سرگردان را
78 پاسخ خواهد داد
79 به جنگلی از
80 کندههای کبریتی ؟
81 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس
82 بیضه شکسته
83 چه می داند این صدای زخمی
84 از حنجره بلبلی
85 یا گلوی خراشیده بومی است ؟
86 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر
87 میان خرمن نسرین و رازقی
88 چه بخواند
89 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟
90 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم
91 راز
92 بر همین شوره زار و
93 بس
94 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم
95 سنگ بر شانه و دلرها
96 واپس نمی نگرم
97 که چه بوده است
98 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست
99 می روم و می خوانم
100 و
101 نومیدی خود را
102 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم
103 آن سوی این چکاد چکادهایی است
104 و نفرینیانی چون من
105 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند
106 یا در نشیب تند
107 سر در پی کولبار نفرین
108 که اینک بازیچه ای شده است
109 هیاهوگر و رقصان
110 شتاب گرفته اند
111 مگر نه
112 آوازشان را می شنوم ؟
113 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را
114 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان
115 پژواک هول و هیاهو درافکند
116 کوهسار نفرت و نفرین را
117 تا دل در دل خدایان نماند
118 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب
119 واپس نمی نگرم
120 چرا که به ناگزیر باز می گردم
121 سر در
122 پی کولبار نفرینم
123 که اینک بازیچه ای است
124 پندارد بر آب و اثیر می راند
125 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند
126 سرودگر جوان
127 که از انسان بریده است
128 و در سفینه علف و آه
129 پارو می
130 کشد
131 نخستین صفیر پاییزی
132 علف را می پژمرد
133 و پاروها را
134 که بال پروانه هاست
135 به باد می دهد
136 و تنها
137 می ماند در کفش
138 آه
139 بر ساعد شرقی ایوانت
140 نیلوفری کاشته ام
141 تا ناقوس بامدادان را بنوازد
142 و به ایوان که در آیی
143 با
144 خوابجامه ببینی
145 آفتاب
146 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است
147 و خون درخت
148 تا پله های نخستین ایوانت
149 بالا خزیده است
150 بر ساعد غربی ایوانت
151 شقایقی رویانده ام
152 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه
153 به زانو درافتی ناگاه
154 و لبانت بلرزد
155 از
156 کلام بر نیامدنی
157 پنداری بر آب و اثیر می رانی
158 که رو برنمی گردانی
159 کناره گمشده را
160 و به هراس که می افتی
161 نمی بینی
162 سایه بلند پر انحنایی را
163 که دنبالت می کند
164 بر آب و به رویا
165 و توفان که برخیزد
166 از آرامجای آب
167 و پارو که به باد رود
168 مثل بال پروانه
169 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان
170 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت
171 سایه را
172 که غمناک لبخند می زند
173 تا شفات بخشد کابوست را
174 روزگاری
175 انتهای جاده ای که به فراز می بردم
176 ابتدای جهان بود
177 بزغاله ای سبکخیز
178 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به
179 زیر می دوید
180 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان
181 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند
182 انگار به انتهای جهان نگران می شد
183 زنی جوان به جامه رنگین
184 جوانی با شانه های پهن برهنه
185 که به گندمزار برشته شناور بود
186 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت
187 اما اسب
188 که به
189 انتهای جهان می نگریست
190 مرا به شعاع تیره ای
191 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند
192 که ناگزیری رفتن
193 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش
194 در انتظارم بود
195 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم
196 تا به انتهای جهان برسم
197 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم
198 اینک باز می گردم از
199 انتهای تلخ جهان
200 و اشتیاق دیدن بزغاله
201 و اسب بور خمیده بر قصیل
202 و زن جوان به جامه رنگین روستا
203 دلهره امن را دوچندان کرده است
204 زنی جوان
205 به جامه جین آبی
206 سوار بر موتورسیکلت
207 به استقبالم می آید
208 نوه کوچکم است
209 و بر کناره راه سیمانی روستایی
210 اینک
211 پالایشگاه
212 دخترکی
213 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد
214 ارکیده و گلایول و سوسن آری
215 و بولدوزری زرد آن سو تر
216 مانند ورزویی مست
217 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان
218 مردی جوان
219 نبیره ام
220 به لباس و کلاه خود ایمنی
221 پیش از سلام می
222 غرد
223 اول قرنطینه نیای بزرگ
224 از انتهای جهان
225 به ابتدای جهان بازگشته ام
226 نه بر شعاع نگاه اسب
227 نه در قرنطینه نبیره ام
228 جایی ایمن
229 نمی یابم
230 به ابتدای جهان
231 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان
232 به آبش می سپرم
233 این کودک شرور
234 که چشم بازنکرده
235 زبان گشاده است
236 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم
237 قبیله را بر من خواهد شوراند این
238 زبان دراز
239 و مرا نه که خود را
240 به کشتن خواهد داد
241 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش
242 به آبش می سپارم
243 امید در نجاتش بندم
244 به ساحل دوری آن سوی جهان
245 شاید به تور ماهیگیری افتد
246 بی نوا و شریف
247 و صیادی چالاک بپرورد او را
248 شاید بر آستانه زنی
249 فروافتد
250 بزرگ تبار
251 و بی نطفه شوی
252 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او
253 طلسم شکن
254 و قلعه گشای دیو برده پریزادان
255 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود
256 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند
257 این کودک شرور
258 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد
259 بهتر که به آبش بسپارم
260 تا به خاک
261 سه مشعل می سوزد
262 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
263 یکی بر مازه اژدهاوش کوه
264 شعله می وزاند
265 دو دیگر
266 به دره و دامنه
267 تا بادام
268 بنان سراسیمه شوند
269 یکی می سوزد
270 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه
271 و به معده پر جوجه کباب شرکت
272 دو دیگر می سوزند
273 تا آهوان و تیهوها
274 به دره های دوردست بکوچند
275 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند
276 تا وحش
277 ایمن نماند در حریم آبادانی
278 یکی می سوزد
279 تا
280 روستایی
281 هوای شیرین کردن نان جوین نکند
282 سه مشعل می سوزد
283 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
284 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان
285 و به شب
286 در حوالی جنگل چراغهای نئون
287 سه مشعل
288 نمی سوزند تا چیزی دیده شود
289 بلکه می سوزند
290 تا چیزها دیده نشوند
291 سه
292 مشعل می سوزند
293 در دایره چراغان و آتش
294 تا ظلمات گرداگرد
295 ژرفتر گردد
296 و بازوهای کار و آفرینش
297 چون پروانه های سراسیمه
298 به جانب کانون نور
299 فراخوانده شوند
300 نوری
301 که ظلمت گرداگرد را
302 دامن می زند و ژرفتر می کند
303 روباهی از برکت رنگهای شگفت
304 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟
305 طاووسی از برکت رنگ های دلارا
306 پا در خور دم یافته
307 در گوشه ای از این جهان ؟
308 مرا چه سود اما
309 که همان شتر صبور بارکشم
310 در وادی سراب ها و دروغ
311 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود
312 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب
313 بارم چه کو کنار چه زمرد
314 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش
315 و نه احساسش می کنم
316 و سوارم
317 چه
318 امیری برنا و برومند
319 چه حرامی بدنهادی
320 می بینمش و می ستایمش
321 و می برمش بر پشت
322 اگر چه نمی شناسمش
323 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟
324 کینه پر آوازه ام ؟
325 یک بار در من بیدار شد
326 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم
327 امیر و حرامی هر دو
328 در معرض
329 صاعقه ام بودند
330 و سرانجام
331 آنکه جان بدر برد
332 حرامی بدنهاد بود
333 که اکنون
334 برگرده ام نشسته و می راندم
335 هر سو که خود بخواهد
336 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟
337 طاووسی پای در خور دم یافته
338 رئباهی از برکت رنگ ها
339 مرا چه سود اما
340 که بار سنگین
341 چه
342 شوکران چه زمرد
343 بارم
344 و حرامی نابکار سوارم است
345 دیگر سقراط و افعی را
346 از هم تمیز نمی دهم
347 و سراب را
348 به دنبال سایه بی قواره خود
349 می پیمایم
350 مدام
351 مدام
352 مدام
353 اگر به فراز نمی شتابم
354 مپندار که نمی یارمت رسیدن
355 امتناع من از صعود انکار تست
356 تحقیر می کنم بلندایت را
357 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند
358 نخستین بیرق را
359 ناتوان ترینان برافراشتند
360 و بیرق ما
361 که سنگین ترین بود و سپیدترین
362 به خون برادرانم آغشته شد
363 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان
364 هفت برادر بودیم
365 نخستین را بر هزاره نخست
366 به زیر برف سرخ کفن کردم
367 و ششمین را از هزاره ششم
368 کوتوله ای
369 دشکیش
370 از شیفتگان بلندای تو
371 تا خود بلندتر بنماید
372 از پرتگاه مخوف به زیر افکند
373 هفتمین منم
374 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام
375 که لگدمال ناپاکان نشود
376 و خود انزوا گزیده کنارش
377 به پاسداریش
378 و انکار می کنم بلندایت را
379 اما
380 روزی
381 از پناهگاه
382 از هزاره هفتم
383 به بالا خواهم شتافت
384 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را
385 بر کنم و به باد سپارم
386 و بیرق سنگینم را
387 بر بلندای ناچیز تو برافرازم
388 پس آنگاه
389 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود
390 ه یمن بلندای بیرق من
391 ای زمین
392 (اشعار منوچهر آتشی)