1 سگ را
2 تنها برای گدایان و یاغی ها می بندند
3 زیرا که بوی ارباب ها همیشه یکی است
4 و آشنا
5 از پلکان مداین فرود می آیم
6 نانی نخواسته بودم
7 تنها فروغ فسفری عدل
8 فراز سردر ایوان
9 چشمان زودباورم را
10 فریفته بود
11 و بر کنار دجله
12 آرام و تلخکام قدم می زنم
13 تنها الاغ های فرتوت تن به سللسه ی عدل می سایند
14 تا خارش جرب را لختی فرو نشانند
15 و آنگاه
16 کنج طویله ای و
17 بافه قصیلی
18 روح فقیر آنها را کافی است
19 سگ را
20 تنها برای گدایان و یاغی ها
21 از بند می گشایند
22 وقتی که سنگ را البته بسته باشند
23 زیرا که بوی ارباب ها و الاغ ها همیشه یکی است
24 و آشنای مشام سگ
25 برادرم
26 چرا نمیشناسیم ؟
27 در حیرتم
28 می دانم فرزند مادرمی
29 برادر برادرم
30 و خواهر خواهرم
31 اما
32 نمی شناسم و نمی
33 شناسمت
34 و در حیرتم
35 جانوری گرفتار دور از مامن
36 در قفسی بسیار بزرگ به گذرگاهی
37 میان صداها و چشم های بی عاطفه
38 میان هوس های خام
39 و کودکانی معصوم و ترسان
40 که درس فردای خود را می آموزند
41 رنجاندن و به بند کشاندن را
42 یکی نانی می دهد یکی آتش سیگاری
43 یکی
44 استخوانی و دیگیر لقمه ی زهرآگینی
45 و شلاق
46 که بیرق در اهتزاز این جشن بی امان است
47 تا بیاموزم خویگری را
48 و رقصی را
49 که طبیعتم نیاموخته بود این گونه
50 چه می کنم این جا در این گذرگاه دیوانه
51 کنار برادران دیروزم
52 هم زنجیران امروز
53 و شلاق زنان همیشه ام ؟
54 و این کودکان معصومی
55 که بکارت خود را
56 در لقمه ی هیجانی خام
57 به من و صاحبان تازیانه به دستم می بازند
58 تا نمره های خوب بگیرند
59 خواهرکم ! بمان این بار
60 می شناسمت با من بمان و بیاموز این را
61 تمامی کوششم این است
62 که نطفه ی مقدس وحش را
63 در خویش پنهان دارم
64 و آن قدر اهلی نشوم که فردا
65 خرگوش ها و بلدرچین ها هم
66 نشناسندم
67 ناگهان درختان پارکهای وطن
68 تکاوران سبزپوش دشمن شدند
69 و ما
70 محصور میان برگها و ساقه ها
71 که نیزه و زوبین ها
72 مثل نهال های توفان
73 زده
74 پا در گریز و پا در بند ماندیم
75 چه گذشت ؟ افسوس
76 افسوس سایه ی خنگی و جرعه ی آبی سرد
77 و گذاری فارغ از کوچه باغ ها
78 اما
79 اکنون که تمام درختان وطن دمشنند چه بایدمان کرد ؟
80 آهای ! حاشیه نشینان کتاب ها و اجاق ها
81 ما
82 برای جنگیدن تفنگ نداریم
83 نه
84 برای گفتن دهانی
85 نه برای زیستن سایه ای
86 نه برای مردن گودالی
87 آی ! یای
88 حلاج
89 انگور بود
90 پس از درخت دارش چیدند
91 تا وعدهاش شراب فراهم شود
92 تاریخ عشق و شورش اندیشه را
93 در عصر جهل هار…
94 عینالقضات
95 سیب سرخ جوانی بود
96 پس از درخت دارش چیدند
97 تا قصۀ گناه
98 – آمیزش تلخی و شیرینی –
99 در چرخههای شعر بگردد… تا ما…
100 امروز نیز
101 با هر فشار ماشه
102 حلاج و عین القضاتها
103 مانند برگ پاییزی
104 از شاخسار مصرعها
105 میافتند
106 تا…
107 آه ای درخت خسته
108 همسایۀ قدیم سبز
109 تو باز میوه میدهی؟