یک روز از منوچهر آتشی اشعار پراکنده 28

منوچهر آتشی

آثار منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

یک روز

1 یک روز

2 در دشت صبحگاهی پندارت

3 از جاده یی که در نفس مه نهفته است

4 چون عاشقان عهد کهن

5 با اسب بور خسته می آیم من

6 در بامدادهای بخار آلود

7 در عصرهای خلوت بارانی

8 پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه

9 تو گوش با طنین سم مرکب منی

10 من چون عاشقان عهد کهن

11 با اسب پای پنجره می مانم

12 بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق

13 و آنگاه

14 همراه با تپیدن قلب نجیب تو

15 از جاده های در دل مه پنهان

16 می رانم

17 (اشعار منوچهر آتشی)

18 کنون رؤیای ما باغی است

19 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو

20 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند

21 به ساق هر درختش یادگاری ها

22 و با هر یادگاری نقش یک سوگند

23 کنون رؤیای ما باغی است

24 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ

25 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است

26 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است

27 که آن سوگند ها را نیز

28 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است

29 کنون رویای ما باغی است

30 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک

31 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم

32 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا

33 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را

34 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم

35 که باران فریبش نسترد هرگز

36 که توفان زمانش نفکند از پا

37 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم

38 منوچهر آتشی

39 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود

40 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود

41 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو

42 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود

43 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید

44 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود

45 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او

46 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود

47 جان می‌دهیم و ناز تو را باز می‌خریم

48 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود

49 منوچهر آتشی

50 پشت این خانه حکایت جاریست

51 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار

52 هرزه مستی است برون رفته ز خویش

53 می کشاند تن خود بر دیوار

54 آنچنانست که گویی بر دوش

55 سایه اش می برد او را هر سو

56 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی

57 نه صدایی است از او

58 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است

59 خانه ها سوخته اینک شاید

60 قصر ها ریخته شاید در شب

61 شاید از اوج یکی کوه بلند

62 بیرقش بال برابر گذران می ساید

63 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب

64 دره می سازد هولش در پیش

65 مست و بیزار و خموش

66 می رود کفر اندیش

67 در کف پنجره ای نیست چراغ

68 که جهد در رگ گرمش هوسی

69 یا بخندد به فریبی موهوم

70 یا بخواند به تمنای کسی

71 می برد هر طرف این گمشده را

72 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه

73 وای از این گردش بیهوده چو باد

74 آه از این کستی بی عربده آه

75 شهر خاموشان یغما زده است

76 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای

77 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی

78 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای

79 یک دریچه نگشوده است به شب

80 تا اتاقی نفسی تازه کشد

81 تا نسیمی چو رسد از ره دشت

82 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد

83 پشت در پشت هم انداخته اند

84 خانه ها با هم قهرند افسوس

85 شب فروپاشد خاکستر صبح

86 بادها زنده ی شهرند افسوس

87 مست آواره به ویرانه ی صبح

88 پای دیواری افتاده به خواب

89 خون خشکیده به پیشانی اوست

90 با لبش مانده است اندیشه ی آب

91 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک

92 فراز همین شاخه های سوخته

93 کدام قناری گل در گلو

94 ندای این پرنده سرگردان را

95 پاسخ خواهد داد

96 به جنگلی از

97 کندههای کبریتی ؟

98 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس

99 بیضه شکسته

100 چه می داند این صدای زخمی

101 از حنجره بلبلی

102 یا گلوی خراشیده بومی است ؟

103 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر

104 میان خرمن نسرین و رازقی

105 چه بخواند

106 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟

107 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم

108 راز

109 بر همین شوره زار و

110 بس

111 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم

112 سنگ بر شانه و دلرها

113 واپس نمی نگرم

114 که چه بوده است

115 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست

116 می روم و می خوانم

117 و

118 نومیدی خود را

119 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم

120 آن سوی این چکاد چکادهایی است

121 و نفرینیانی چون من

122 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند

123 یا در نشیب تند

124 سر در پی کولبار نفرین

125 که اینک بازیچه ای شده است

126 هیاهوگر و رقصان

127 شتاب گرفته اند

128 مگر نه

129 آوازشان را می شنوم ؟

130 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را

131 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان

132 پژواک هول و هیاهو درافکند

133 کوهسار نفرت و نفرین را

134 تا دل در دل خدایان نماند

135 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب

136 واپس نمی نگرم

137 چرا که به ناگزیر باز می گردم

138 سر در

139 پی کولبار نفرینم

140 که اینک بازیچه ای است

141 پندارد بر آب و اثیر می راند

142 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند

143 سرودگر جوان

144 که از انسان بریده است

145 و در سفینه علف و آه

146 پارو می

147 کشد

148 نخستین صفیر پاییزی

149 علف را می پژمرد

150 و پاروها را

151 که بال پروانه هاست

152 به باد می دهد

153 و تنها

154 می ماند در کفش

155 آه

156 بر ساعد شرقی ایوانت

157 نیلوفری کاشته ام

158 تا ناقوس بامدادان را بنوازد

159 و به ایوان که در آیی

160 با

161 خوابجامه ببینی

162 آفتاب

163 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است

164 و خون درخت

165 تا پله های نخستین ایوانت

166 بالا خزیده است

167 بر ساعد غربی ایوانت

168 شقایقی رویانده ام

169 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه

170 به زانو درافتی ناگاه

171 و لبانت بلرزد

172 از

173 کلام بر نیامدنی

174 پنداری بر آب و اثیر می رانی

175 که رو برنمی گردانی

176 کناره گمشده را

177 و به هراس که می افتی

178 نمی بینی

179 سایه بلند پر انحنایی را

180 که دنبالت می کند

181 بر آب و به رویا

182 و توفان که برخیزد

183 از آرامجای آب

184 و پارو که به باد رود

185 مثل بال پروانه

186 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان

187 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت

188 سایه را

189 که غمناک لبخند می زند

190 تا شفات بخشد کابوست را

191 روزگاری

192 انتهای جاده ای که به فراز می بردم

193 ابتدای جهان بود

194 بزغاله ای سبکخیز

195 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به

196 زیر می دوید

197 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان

198 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند

199 انگار به انتهای جهان نگران می شد

200 زنی جوان به جامه رنگین

201 جوانی با شانه های پهن برهنه

202 که به گندمزار برشته شناور بود

203 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت

204 اما اسب

205 که به

206 انتهای جهان می نگریست

207 مرا به شعاع تیره ای

208 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند

209 که ناگزیری رفتن

210 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش

211 در انتظارم بود

212 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم

213 تا به انتهای جهان برسم

214 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم

215 اینک باز می گردم از

216 انتهای تلخ جهان

217 و اشتیاق دیدن بزغاله

218 و اسب بور خمیده بر قصیل

219 و زن جوان به جامه رنگین روستا

220 دلهره امن را دوچندان کرده است

221 زنی جوان

222 به جامه جین آبی

223 سوار بر موتورسیکلت

224 به استقبالم می آید

225 نوه کوچکم است

226 و بر کناره راه سیمانی روستایی

227 اینک

228 پالایشگاه

229 دخترکی

230 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد

231 ارکیده و گلایول و سوسن آری

232 و بولدوزری زرد آن سو تر

233 مانند ورزویی مست

234 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان

235 مردی جوان

236 نبیره ام

237 به لباس و کلاه خود ایمنی

238 پیش از سلام می

239 غرد

240 اول قرنطینه نیای بزرگ

241 از انتهای جهان

242 به ابتدای جهان بازگشته ام

243 نه بر شعاع نگاه اسب

244 نه در قرنطینه نبیره ام

245 جایی ایمن

246 نمی یابم

247 به ابتدای جهان

248 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان

249 به آبش می سپرم

250 این کودک شرور

251 که چشم بازنکرده

252 زبان گشاده است

253 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم

254 قبیله را بر من خواهد شوراند این

255 زبان دراز

256 و مرا نه که خود را

257 به کشتن خواهد داد

258 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش

259 به آبش می سپارم

260 امید در نجاتش بندم

261 به ساحل دوری آن سوی جهان

262 شاید به تور ماهیگیری افتد

263 بی نوا و شریف

264 و صیادی چالاک بپرورد او را

265 شاید بر آستانه زنی

266 فروافتد

267 بزرگ تبار

268 و بی نطفه شوی

269 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او

270 طلسم شکن

271 و قلعه گشای دیو برده پریزادان

272 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود

273 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند

274 این کودک شرور

275 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد

276 بهتر که به آبش بسپارم

277 تا به خاک

278 سه مشعل می سوزد

279 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

280 یکی بر مازه اژدهاوش کوه

281 شعله می وزاند

282 دو دیگر

283 به دره و دامنه

284 تا بادام

285 بنان سراسیمه شوند

286 یکی می سوزد

287 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه

288 و به معده پر جوجه کباب شرکت

289 دو دیگر می سوزند

290 تا آهوان و تیهوها

291 به دره های دوردست بکوچند

292 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند

293 تا وحش

294 ایمن نماند در حریم آبادانی

295 یکی می سوزد

296 تا

297 روستایی

298 هوای شیرین کردن نان جوین نکند

299 سه مشعل می سوزد

300 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

301 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان

302 و به شب

303 در حوالی جنگل چراغهای نئون

304 سه مشعل

305 نمی سوزند تا چیزی دیده شود

306 بلکه می سوزند

307 تا چیزها دیده نشوند

308 سه

309 مشعل می سوزند

310 در دایره چراغان و آتش

311 تا ظلمات گرداگرد

312 ژرفتر گردد

313 و بازوهای کار و آفرینش

314 چون پروانه های سراسیمه

315 به جانب کانون نور

316 فراخوانده شوند

317 نوری

318 که ظلمت گرداگرد را

319 دامن می زند و ژرفتر می کند

320 روباهی از برکت رنگهای شگفت

321 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟

322 طاووسی از برکت رنگ های دلارا

323 پا در خور دم یافته

324 در گوشه ای از این جهان ؟

325 مرا چه سود اما

326 که همان شتر صبور بارکشم

327 در وادی سراب ها و دروغ

328 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود

329 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب

330 بارم چه کو کنار چه زمرد

331 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش

332 و نه احساسش می کنم

333 و سوارم

334 چه

335 امیری برنا و برومند

336 چه حرامی بدنهادی

337 می بینمش و می ستایمش

338 و می برمش بر پشت

339 اگر چه نمی شناسمش

340 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟

341 کینه پر آوازه ام ؟

342 یک بار در من بیدار شد

343 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم

344 امیر و حرامی هر دو

345 در معرض

346 صاعقه ام بودند

347 و سرانجام

348 آنکه جان بدر برد

349 حرامی بدنهاد بود

350 که اکنون

351 برگرده ام نشسته و می راندم

352 هر سو که خود بخواهد

353 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟

354 طاووسی پای در خور دم یافته

355 رئباهی از برکت رنگ ها

356 مرا چه سود اما

357 که بار سنگین

358 چه

359 شوکران چه زمرد

360 بارم

361 و حرامی نابکار سوارم است

362 دیگر سقراط و افعی را

363 از هم تمیز نمی دهم

364 و سراب را

365 به دنبال سایه بی قواره خود

366 می پیمایم

367 مدام

368 مدام

369 مدام

370 اگر به فراز نمی شتابم

371 مپندار که نمی یارمت رسیدن

372 امتناع من از صعود انکار تست

373 تحقیر می کنم بلندایت را

374 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند

375 نخستین بیرق را

376 ناتوان ترینان برافراشتند

377 و بیرق ما

378 که سنگین ترین بود و سپیدترین

379 به خون برادرانم آغشته شد

380 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان

381 هفت برادر بودیم

382 نخستین را بر هزاره نخست

383 به زیر برف سرخ کفن کردم

384 و ششمین را از هزاره ششم

385 کوتوله ای

386 دشکیش

387 از شیفتگان بلندای تو

388 تا خود بلندتر بنماید

389 از پرتگاه مخوف به زیر افکند

390 هفتمین منم

391 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام

392 که لگدمال ناپاکان نشود

393 و خود انزوا گزیده کنارش

394 به پاسداریش

395 و انکار می کنم بلندایت را

396 اما

397 روزی

398 از پناهگاه

399 از هزاره هفتم

400 به بالا خواهم شتافت

401 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را

402 بر کنم و به باد سپارم

403 و بیرق سنگینم را

404 بر بلندای ناچیز تو برافرازم

405 پس آنگاه

406 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود

407 ه یمن بلندای بیرق من

408 ای زمین

409 (اشعار منوچهر آتشی)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر