-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یک روز
2 در دشت صبحگاهی پندارت
3 از جاده یی که در نفس مه نهفته است
4 چون عاشقان عهد کهن
5 با اسب بور خسته می آیم من
6 در بامدادهای بخار آلود
7 در عصرهای خلوت بارانی
8 پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه
9 تو گوش با طنین سم مرکب منی
10 من چون عاشقان عهد کهن
11 با اسب پای پنجره می مانم
12 بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق
13 و آنگاه
14 همراه با تپیدن قلب نجیب تو
15 از جاده های در دل مه پنهان
16 می رانم
17 (اشعار منوچهر آتشی)
18 کنون رؤیای ما باغی است
19 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
20 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
21 به ساق هر درختش یادگاری ها
22 و با هر یادگاری نقش یک سوگند
23 کنون رؤیای ما باغی است
24 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ
25 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است
26 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
27 که آن سوگند ها را نیز
28 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است
29 کنون رویای ما باغی است
30 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
31 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
32 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
33 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
34 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
35 که باران فریبش نسترد هرگز
36 که توفان زمانش نفکند از پا
37 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم
38 منوچهر آتشی
39 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
40 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود
41 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو
42 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود
43 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید
44 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود
45 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او
46 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود
47 جان میدهیم و ناز تو را باز میخریم
48 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود
49 منوچهر آتشی
50 پشت این خانه حکایت جاریست
51 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار
52 هرزه مستی است برون رفته ز خویش
53 می کشاند تن خود بر دیوار
54 آنچنانست که گویی بر دوش
55 سایه اش می برد او را هر سو
56 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی
57 نه صدایی است از او
58 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است
59 خانه ها سوخته اینک شاید
60 قصر ها ریخته شاید در شب
61 شاید از اوج یکی کوه بلند
62 بیرقش بال برابر گذران می ساید
63 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب
64 دره می سازد هولش در پیش
65 مست و بیزار و خموش
66 می رود کفر اندیش
67 در کف پنجره ای نیست چراغ
68 که جهد در رگ گرمش هوسی
69 یا بخندد به فریبی موهوم
70 یا بخواند به تمنای کسی
71 می برد هر طرف این گمشده را
72 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه
73 وای از این گردش بیهوده چو باد
74 آه از این کستی بی عربده آه
75 شهر خاموشان یغما زده است
76 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای
77 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی
78 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای
79 یک دریچه نگشوده است به شب
80 تا اتاقی نفسی تازه کشد
81 تا نسیمی چو رسد از ره دشت
82 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد
83 پشت در پشت هم انداخته اند
84 خانه ها با هم قهرند افسوس
85 شب فروپاشد خاکستر صبح
86 بادها زنده ی شهرند افسوس
87 مست آواره به ویرانه ی صبح
88 پای دیواری افتاده به خواب
89 خون خشکیده به پیشانی اوست
90 با لبش مانده است اندیشه ی آب
91 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک
92 فراز همین شاخه های سوخته
93 کدام قناری گل در گلو
94 ندای این پرنده سرگردان را
95 پاسخ خواهد داد
96 به جنگلی از
97 کندههای کبریتی ؟
98 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس
99 بیضه شکسته
100 چه می داند این صدای زخمی
101 از حنجره بلبلی
102 یا گلوی خراشیده بومی است ؟
103 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر
104 میان خرمن نسرین و رازقی
105 چه بخواند
106 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟
107 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم
108 راز
109 بر همین شوره زار و
110 بس
111 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم
112 سنگ بر شانه و دلرها
113 واپس نمی نگرم
114 که چه بوده است
115 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست
116 می روم و می خوانم
117 و
118 نومیدی خود را
119 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم
120 آن سوی این چکاد چکادهایی است
121 و نفرینیانی چون من
122 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند
123 یا در نشیب تند
124 سر در پی کولبار نفرین
125 که اینک بازیچه ای شده است
126 هیاهوگر و رقصان
127 شتاب گرفته اند
128 مگر نه
129 آوازشان را می شنوم ؟
130 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را
131 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان
132 پژواک هول و هیاهو درافکند
133 کوهسار نفرت و نفرین را
134 تا دل در دل خدایان نماند
135 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب
136 واپس نمی نگرم
137 چرا که به ناگزیر باز می گردم
138 سر در
139 پی کولبار نفرینم
140 که اینک بازیچه ای است
141 پندارد بر آب و اثیر می راند
142 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند
143 سرودگر جوان
144 که از انسان بریده است
145 و در سفینه علف و آه
146 پارو می
147 کشد
148 نخستین صفیر پاییزی
149 علف را می پژمرد
150 و پاروها را
151 که بال پروانه هاست
152 به باد می دهد
153 و تنها
154 می ماند در کفش
155 آه
156 بر ساعد شرقی ایوانت
157 نیلوفری کاشته ام
158 تا ناقوس بامدادان را بنوازد
159 و به ایوان که در آیی
160 با
161 خوابجامه ببینی
162 آفتاب
163 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است
164 و خون درخت
165 تا پله های نخستین ایوانت
166 بالا خزیده است
167 بر ساعد غربی ایوانت
168 شقایقی رویانده ام
169 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه
170 به زانو درافتی ناگاه
171 و لبانت بلرزد
172 از
173 کلام بر نیامدنی
174 پنداری بر آب و اثیر می رانی
175 که رو برنمی گردانی
176 کناره گمشده را
177 و به هراس که می افتی
178 نمی بینی
179 سایه بلند پر انحنایی را
180 که دنبالت می کند
181 بر آب و به رویا
182 و توفان که برخیزد
183 از آرامجای آب
184 و پارو که به باد رود
185 مثل بال پروانه
186 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان
187 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت
188 سایه را
189 که غمناک لبخند می زند
190 تا شفات بخشد کابوست را
191 روزگاری
192 انتهای جاده ای که به فراز می بردم
193 ابتدای جهان بود
194 بزغاله ای سبکخیز
195 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به
196 زیر می دوید
197 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان
198 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند
199 انگار به انتهای جهان نگران می شد
200 زنی جوان به جامه رنگین
201 جوانی با شانه های پهن برهنه
202 که به گندمزار برشته شناور بود
203 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت
204 اما اسب
205 که به
206 انتهای جهان می نگریست
207 مرا به شعاع تیره ای
208 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند
209 که ناگزیری رفتن
210 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش
211 در انتظارم بود
212 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم
213 تا به انتهای جهان برسم
214 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم
215 اینک باز می گردم از
216 انتهای تلخ جهان
217 و اشتیاق دیدن بزغاله
218 و اسب بور خمیده بر قصیل
219 و زن جوان به جامه رنگین روستا
220 دلهره امن را دوچندان کرده است
221 زنی جوان
222 به جامه جین آبی
223 سوار بر موتورسیکلت
224 به استقبالم می آید
225 نوه کوچکم است
226 و بر کناره راه سیمانی روستایی
227 اینک
228 پالایشگاه
229 دخترکی
230 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد
231 ارکیده و گلایول و سوسن آری
232 و بولدوزری زرد آن سو تر
233 مانند ورزویی مست
234 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان
235 مردی جوان
236 نبیره ام
237 به لباس و کلاه خود ایمنی
238 پیش از سلام می
239 غرد
240 اول قرنطینه نیای بزرگ
241 از انتهای جهان
242 به ابتدای جهان بازگشته ام
243 نه بر شعاع نگاه اسب
244 نه در قرنطینه نبیره ام
245 جایی ایمن
246 نمی یابم
247 به ابتدای جهان
248 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان
249 به آبش می سپرم
250 این کودک شرور
251 که چشم بازنکرده
252 زبان گشاده است
253 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم
254 قبیله را بر من خواهد شوراند این
255 زبان دراز
256 و مرا نه که خود را
257 به کشتن خواهد داد
258 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش
259 به آبش می سپارم
260 امید در نجاتش بندم
261 به ساحل دوری آن سوی جهان
262 شاید به تور ماهیگیری افتد
263 بی نوا و شریف
264 و صیادی چالاک بپرورد او را
265 شاید بر آستانه زنی
266 فروافتد
267 بزرگ تبار
268 و بی نطفه شوی
269 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او
270 طلسم شکن
271 و قلعه گشای دیو برده پریزادان
272 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود
273 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند
274 این کودک شرور
275 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد
276 بهتر که به آبش بسپارم
277 تا به خاک
278 سه مشعل می سوزد
279 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
280 یکی بر مازه اژدهاوش کوه
281 شعله می وزاند
282 دو دیگر
283 به دره و دامنه
284 تا بادام
285 بنان سراسیمه شوند
286 یکی می سوزد
287 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه
288 و به معده پر جوجه کباب شرکت
289 دو دیگر می سوزند
290 تا آهوان و تیهوها
291 به دره های دوردست بکوچند
292 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند
293 تا وحش
294 ایمن نماند در حریم آبادانی
295 یکی می سوزد
296 تا
297 روستایی
298 هوای شیرین کردن نان جوین نکند
299 سه مشعل می سوزد
300 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
301 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان
302 و به شب
303 در حوالی جنگل چراغهای نئون
304 سه مشعل
305 نمی سوزند تا چیزی دیده شود
306 بلکه می سوزند
307 تا چیزها دیده نشوند
308 سه
309 مشعل می سوزند
310 در دایره چراغان و آتش
311 تا ظلمات گرداگرد
312 ژرفتر گردد
313 و بازوهای کار و آفرینش
314 چون پروانه های سراسیمه
315 به جانب کانون نور
316 فراخوانده شوند
317 نوری
318 که ظلمت گرداگرد را
319 دامن می زند و ژرفتر می کند
320 روباهی از برکت رنگهای شگفت
321 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟
322 طاووسی از برکت رنگ های دلارا
323 پا در خور دم یافته
324 در گوشه ای از این جهان ؟
325 مرا چه سود اما
326 که همان شتر صبور بارکشم
327 در وادی سراب ها و دروغ
328 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود
329 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب
330 بارم چه کو کنار چه زمرد
331 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش
332 و نه احساسش می کنم
333 و سوارم
334 چه
335 امیری برنا و برومند
336 چه حرامی بدنهادی
337 می بینمش و می ستایمش
338 و می برمش بر پشت
339 اگر چه نمی شناسمش
340 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟
341 کینه پر آوازه ام ؟
342 یک بار در من بیدار شد
343 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم
344 امیر و حرامی هر دو
345 در معرض
346 صاعقه ام بودند
347 و سرانجام
348 آنکه جان بدر برد
349 حرامی بدنهاد بود
350 که اکنون
351 برگرده ام نشسته و می راندم
352 هر سو که خود بخواهد
353 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟
354 طاووسی پای در خور دم یافته
355 رئباهی از برکت رنگ ها
356 مرا چه سود اما
357 که بار سنگین
358 چه
359 شوکران چه زمرد
360 بارم
361 و حرامی نابکار سوارم است
362 دیگر سقراط و افعی را
363 از هم تمیز نمی دهم
364 و سراب را
365 به دنبال سایه بی قواره خود
366 می پیمایم
367 مدام
368 مدام
369 مدام
370 اگر به فراز نمی شتابم
371 مپندار که نمی یارمت رسیدن
372 امتناع من از صعود انکار تست
373 تحقیر می کنم بلندایت را
374 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند
375 نخستین بیرق را
376 ناتوان ترینان برافراشتند
377 و بیرق ما
378 که سنگین ترین بود و سپیدترین
379 به خون برادرانم آغشته شد
380 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان
381 هفت برادر بودیم
382 نخستین را بر هزاره نخست
383 به زیر برف سرخ کفن کردم
384 و ششمین را از هزاره ششم
385 کوتوله ای
386 دشکیش
387 از شیفتگان بلندای تو
388 تا خود بلندتر بنماید
389 از پرتگاه مخوف به زیر افکند
390 هفتمین منم
391 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام
392 که لگدمال ناپاکان نشود
393 و خود انزوا گزیده کنارش
394 به پاسداریش
395 و انکار می کنم بلندایت را
396 اما
397 روزی
398 از پناهگاه
399 از هزاره هفتم
400 به بالا خواهم شتافت
401 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را
402 بر کنم و به باد سپارم
403 و بیرق سنگینم را
404 بر بلندای ناچیز تو برافرازم
405 پس آنگاه
406 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود
407 ه یمن بلندای بیرق من
408 ای زمین
409 (اشعار منوچهر آتشی)