فرصتی ای مرگ از منوچهر آتشی اشعار پراکنده 24

منوچهر آتشی

آثار منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

فرصتی ای مرگ

1 فرصتی ای مرگ

2 تا برای آخرین بار

3 بربطم را بردارم

4 و در این کوچه های مرده

5 بنوازم و بخوانم به شور

6 دوشم آهنگی

7 به رویا

8 بر عاطفه نازل شده است

9 که به ضرب گام هایش

10 مرده را زنده تواند کرد

11 و دل های نومید را

12 در کاسه طنبوری

13 به زیر پنجره ها خواهد کشاند

14 از جگری یگانه با نهاد جهان

15 آوازی بر آید

16 که کور را بینا کند

17 تا ببیند ذات دهشت را

18 در جامه ها

19 و جان ها

20 که شنیده بود به رویای کورانه

21 و ندیده بود تا امروز

22 تا ببیند خود را

23 میان زخم ها و اهانت و ترحم

24 که لمس کرده بود و ندیده بود تا امروز

25 فرصتی ای مرگ

26 تا بربط دارم

27 و آخرین نوبت را

28 به کوچه ها بزنم

29 کورها را بینا

30 و بینایان را

31 دیوانه کنم

32 منوچهر آتشی

33 صدای تو

34 از سایه سوی نیستان می آید

35 و گل می دهد در هیاهوی باران

36 صدایت

37 یکی نرگس نوشکفته است

38 که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم

39 و عطری هوسناک بالا می آید در آهم

40 تو میگویی و لاله می روید از سنگ

41 تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب

42 تو می گویی و تازه می روید از خشک

43 تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ

44 صدای تو از سایه سار نیستان می آید

45 و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار

46 و در آب می ایستد روبروی نگاهم

47 صدای تو می بارد و زنده ام من

48 (اشعار منوچهر آتشی)

49 یاد داری چه شبی بود ؟

50 باد گرم نفس من

51 ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟

52 و اندکی آنسوتر

53 جوی اندام تو در کوچه ی تاریک

54 ماهی چشم مرا می برد ؟

55 یاد داری چه شبی بود ؟

56 غرق آن بستر شبنم زده پشت بام

57 هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور

58 خیره در آبی ژرف بی درد ؟

59 و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب

60 یاد داری چه هراس انگیز

61 گرگ خاکستری ابری

62 کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟

63 یاد داری چه شبی بود ؟

64 منوچهر آتشی

65 خوابیده ای کنار من

66 آرام مثل خواب

67 خواب کدام خوب ترا می برد چنین

68 مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟

69 در پشت پلک های تو باغی ست

70 می بینم

71 باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز

72 در پشت سینه تو دلی می تپد به شور

73 می شنوم

74 نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور

75 پیش تو باز کرده هر بسته عزیز

76 رگ های آبی تو در متن مات پوست

77 دنباله های نازک اندیشه دل است

78 در نوک پنجه های تو نبضان تند خون

79 در گوش کودکی که هنوز

80 پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست

81 تکبیر زندگی کیست

82 خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب

83 خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست

84 می دانم

85 اما بگو

86 آب کدام خوب ترا می برد چنین

87 مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟

88 منوچهر آتشی

89 یک روز

90 در دشت صبحگاهی پندارت

91 از جاده یی که در نفس مه نهفته است

92 چون عاشقان عهد کهن

93 با اسب بور خسته می آیم من

94 در بامدادهای بخار آلود

95 در عصرهای خلوت بارانی

96 پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه

97 تو گوش با طنین سم مرکب منی

98 من چون عاشقان عهد کهن

99 با اسب پای پنجره می مانم

100 بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق

101 و آنگاه

102 همراه با تپیدن قلب نجیب تو

103 از جاده های در دل مه پنهان

104 می رانم

105 (اشعار منوچهر آتشی)

106 کنون رؤیای ما باغی است

107 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو

108 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند

109 به ساق هر درختش یادگاری ها

110 و با هر یادگاری نقش یک سوگند

111 کنون رؤیای ما باغی است

112 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ

113 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است

114 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است

115 که آن سوگند ها را نیز

116 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است

117 کنون رویای ما باغی است

118 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک

119 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم

120 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا

121 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را

122 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم

123 که باران فریبش نسترد هرگز

124 که توفان زمانش نفکند از پا

125 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم

126 منوچهر آتشی

127 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود

128 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود

129 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو

130 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود

131 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید

132 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود

133 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او

134 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود

135 جان می‌دهیم و ناز تو را باز می‌خریم

136 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود

137 منوچهر آتشی

138 پشت این خانه حکایت جاریست

139 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار

140 هرزه مستی است برون رفته ز خویش

141 می کشاند تن خود بر دیوار

142 آنچنانست که گویی بر دوش

143 سایه اش می برد او را هر سو

144 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی

145 نه صدایی است از او

146 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است

147 خانه ها سوخته اینک شاید

148 قصر ها ریخته شاید در شب

149 شاید از اوج یکی کوه بلند

150 بیرقش بال برابر گذران می ساید

151 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب

152 دره می سازد هولش در پیش

153 مست و بیزار و خموش

154 می رود کفر اندیش

155 در کف پنجره ای نیست چراغ

156 که جهد در رگ گرمش هوسی

157 یا بخندد به فریبی موهوم

158 یا بخواند به تمنای کسی

159 می برد هر طرف این گمشده را

160 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه

161 وای از این گردش بیهوده چو باد

162 آه از این کستی بی عربده آه

163 شهر خاموشان یغما زده است

164 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای

165 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی

166 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای

167 یک دریچه نگشوده است به شب

168 تا اتاقی نفسی تازه کشد

169 تا نسیمی چو رسد از ره دشت

170 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد

171 پشت در پشت هم انداخته اند

172 خانه ها با هم قهرند افسوس

173 شب فروپاشد خاکستر صبح

174 بادها زنده ی شهرند افسوس

175 مست آواره به ویرانه ی صبح

176 پای دیواری افتاده به خواب

177 خون خشکیده به پیشانی اوست

178 با لبش مانده است اندیشه ی آب

179 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک

180 فراز همین شاخه های سوخته

181 کدام قناری گل در گلو

182 ندای این پرنده سرگردان را

183 پاسخ خواهد داد

184 به جنگلی از

185 کندههای کبریتی ؟

186 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس

187 بیضه شکسته

188 چه می داند این صدای زخمی

189 از حنجره بلبلی

190 یا گلوی خراشیده بومی است ؟

191 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر

192 میان خرمن نسرین و رازقی

193 چه بخواند

194 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟

195 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم

196 راز

197 بر همین شوره زار و

198 بس

199 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم

200 سنگ بر شانه و دلرها

201 واپس نمی نگرم

202 که چه بوده است

203 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست

204 می روم و می خوانم

205 و

206 نومیدی خود را

207 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم

208 آن سوی این چکاد چکادهایی است

209 و نفرینیانی چون من

210 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند

211 یا در نشیب تند

212 سر در پی کولبار نفرین

213 که اینک بازیچه ای شده است

214 هیاهوگر و رقصان

215 شتاب گرفته اند

216 مگر نه

217 آوازشان را می شنوم ؟

218 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را

219 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان

220 پژواک هول و هیاهو درافکند

221 کوهسار نفرت و نفرین را

222 تا دل در دل خدایان نماند

223 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب

224 واپس نمی نگرم

225 چرا که به ناگزیر باز می گردم

226 سر در

227 پی کولبار نفرینم

228 که اینک بازیچه ای است

229 پندارد بر آب و اثیر می راند

230 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند

231 سرودگر جوان

232 که از انسان بریده است

233 و در سفینه علف و آه

234 پارو می

235 کشد

236 نخستین صفیر پاییزی

237 علف را می پژمرد

238 و پاروها را

239 که بال پروانه هاست

240 به باد می دهد

241 و تنها

242 می ماند در کفش

243 آه

244 بر ساعد شرقی ایوانت

245 نیلوفری کاشته ام

246 تا ناقوس بامدادان را بنوازد

247 و به ایوان که در آیی

248 با

249 خوابجامه ببینی

250 آفتاب

251 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است

252 و خون درخت

253 تا پله های نخستین ایوانت

254 بالا خزیده است

255 بر ساعد غربی ایوانت

256 شقایقی رویانده ام

257 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه

258 به زانو درافتی ناگاه

259 و لبانت بلرزد

260 از

261 کلام بر نیامدنی

262 پنداری بر آب و اثیر می رانی

263 که رو برنمی گردانی

264 کناره گمشده را

265 و به هراس که می افتی

266 نمی بینی

267 سایه بلند پر انحنایی را

268 که دنبالت می کند

269 بر آب و به رویا

270 و توفان که برخیزد

271 از آرامجای آب

272 و پارو که به باد رود

273 مثل بال پروانه

274 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان

275 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت

276 سایه را

277 که غمناک لبخند می زند

278 تا شفات بخشد کابوست را

279 روزگاری

280 انتهای جاده ای که به فراز می بردم

281 ابتدای جهان بود

282 بزغاله ای سبکخیز

283 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به

284 زیر می دوید

285 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان

286 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند

287 انگار به انتهای جهان نگران می شد

288 زنی جوان به جامه رنگین

289 جوانی با شانه های پهن برهنه

290 که به گندمزار برشته شناور بود

291 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت

292 اما اسب

293 که به

294 انتهای جهان می نگریست

295 مرا به شعاع تیره ای

296 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند

297 که ناگزیری رفتن

298 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش

299 در انتظارم بود

300 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم

301 تا به انتهای جهان برسم

302 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم

303 اینک باز می گردم از

304 انتهای تلخ جهان

305 و اشتیاق دیدن بزغاله

306 و اسب بور خمیده بر قصیل

307 و زن جوان به جامه رنگین روستا

308 دلهره امن را دوچندان کرده است

309 زنی جوان

310 به جامه جین آبی

311 سوار بر موتورسیکلت

312 به استقبالم می آید

313 نوه کوچکم است

314 و بر کناره راه سیمانی روستایی

315 اینک

316 پالایشگاه

317 دخترکی

318 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد

319 ارکیده و گلایول و سوسن آری

320 و بولدوزری زرد آن سو تر

321 مانند ورزویی مست

322 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان

323 مردی جوان

324 نبیره ام

325 به لباس و کلاه خود ایمنی

326 پیش از سلام می

327 غرد

328 اول قرنطینه نیای بزرگ

329 از انتهای جهان

330 به ابتدای جهان بازگشته ام

331 نه بر شعاع نگاه اسب

332 نه در قرنطینه نبیره ام

333 جایی ایمن

334 نمی یابم

335 به ابتدای جهان

336 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان

337 به آبش می سپرم

338 این کودک شرور

339 که چشم بازنکرده

340 زبان گشاده است

341 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم

342 قبیله را بر من خواهد شوراند این

343 زبان دراز

344 و مرا نه که خود را

345 به کشتن خواهد داد

346 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش

347 به آبش می سپارم

348 امید در نجاتش بندم

349 به ساحل دوری آن سوی جهان

350 شاید به تور ماهیگیری افتد

351 بی نوا و شریف

352 و صیادی چالاک بپرورد او را

353 شاید بر آستانه زنی

354 فروافتد

355 بزرگ تبار

356 و بی نطفه شوی

357 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او

358 طلسم شکن

359 و قلعه گشای دیو برده پریزادان

360 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود

361 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند

362 این کودک شرور

363 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد

364 بهتر که به آبش بسپارم

365 تا به خاک

366 سه مشعل می سوزد

367 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

368 یکی بر مازه اژدهاوش کوه

369 شعله می وزاند

370 دو دیگر

371 به دره و دامنه

372 تا بادام

373 بنان سراسیمه شوند

374 یکی می سوزد

375 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه

376 و به معده پر جوجه کباب شرکت

377 دو دیگر می سوزند

378 تا آهوان و تیهوها

379 به دره های دوردست بکوچند

380 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند

381 تا وحش

382 ایمن نماند در حریم آبادانی

383 یکی می سوزد

384 تا

385 روستایی

386 هوای شیرین کردن نان جوین نکند

387 سه مشعل می سوزد

388 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

389 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان

390 و به شب

391 در حوالی جنگل چراغهای نئون

392 سه مشعل

393 نمی سوزند تا چیزی دیده شود

394 بلکه می سوزند

395 تا چیزها دیده نشوند

396 سه

397 مشعل می سوزند

398 در دایره چراغان و آتش

399 تا ظلمات گرداگرد

400 ژرفتر گردد

401 و بازوهای کار و آفرینش

402 چون پروانه های سراسیمه

403 به جانب کانون نور

404 فراخوانده شوند

405 نوری

406 که ظلمت گرداگرد را

407 دامن می زند و ژرفتر می کند

408 روباهی از برکت رنگهای شگفت

409 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟

410 طاووسی از برکت رنگ های دلارا

411 پا در خور دم یافته

412 در گوشه ای از این جهان ؟

413 مرا چه سود اما

414 که همان شتر صبور بارکشم

415 در وادی سراب ها و دروغ

416 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود

417 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب

418 بارم چه کو کنار چه زمرد

419 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش

420 و نه احساسش می کنم

421 و سوارم

422 چه

423 امیری برنا و برومند

424 چه حرامی بدنهادی

425 می بینمش و می ستایمش

426 و می برمش بر پشت

427 اگر چه نمی شناسمش

428 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟

429 کینه پر آوازه ام ؟

430 یک بار در من بیدار شد

431 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم

432 امیر و حرامی هر دو

433 در معرض

434 صاعقه ام بودند

435 و سرانجام

436 آنکه جان بدر برد

437 حرامی بدنهاد بود

438 که اکنون

439 برگرده ام نشسته و می راندم

440 هر سو که خود بخواهد

441 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟

442 طاووسی پای در خور دم یافته

443 رئباهی از برکت رنگ ها

444 مرا چه سود اما

445 که بار سنگین

446 چه

447 شوکران چه زمرد

448 بارم

449 و حرامی نابکار سوارم است

450 دیگر سقراط و افعی را

451 از هم تمیز نمی دهم

452 و سراب را

453 به دنبال سایه بی قواره خود

454 می پیمایم

455 مدام

456 مدام

457 مدام

458 اگر به فراز نمی شتابم

459 مپندار که نمی یارمت رسیدن

460 امتناع من از صعود انکار تست

461 تحقیر می کنم بلندایت را

462 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند

463 نخستین بیرق را

464 ناتوان ترینان برافراشتند

465 و بیرق ما

466 که سنگین ترین بود و سپیدترین

467 به خون برادرانم آغشته شد

468 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان

469 هفت برادر بودیم

470 نخستین را بر هزاره نخست

471 به زیر برف سرخ کفن کردم

472 و ششمین را از هزاره ششم

473 کوتوله ای

474 دشکیش

475 از شیفتگان بلندای تو

476 تا خود بلندتر بنماید

477 از پرتگاه مخوف به زیر افکند

478 هفتمین منم

479 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام

480 که لگدمال ناپاکان نشود

481 و خود انزوا گزیده کنارش

482 به پاسداریش

483 و انکار می کنم بلندایت را

484 اما

485 روزی

486 از پناهگاه

487 از هزاره هفتم

488 به بالا خواهم شتافت

489 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را

490 بر کنم و به باد سپارم

491 و بیرق سنگینم را

492 بر بلندای ناچیز تو برافرازم

493 پس آنگاه

494 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود

495 ه یمن بلندای بیرق من

496 ای زمین

497 (اشعار منوچهر آتشی)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر