-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صدای تو
2 از سایه سوی نیستان می آید
3 و گل می دهد در هیاهوی باران
4 صدایت
5 یکی نرگس نوشکفته است
6 که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم
7 و عطری هوسناک بالا می آید در آهم
8 تو میگویی و لاله می روید از سنگ
9 تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب
10 تو می گویی و تازه می روید از خشک
11 تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ
12 صدای تو از سایه سار نیستان می آید
13 و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار
14 و در آب می ایستد روبروی نگاهم
15 صدای تو می بارد و زنده ام من
16 (اشعار منوچهر آتشی)
17 یاد داری چه شبی بود ؟
18 باد گرم نفس من
19 ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟
20 و اندکی آنسوتر
21 جوی اندام تو در کوچه ی تاریک
22 ماهی چشم مرا می برد ؟
23 یاد داری چه شبی بود ؟
24 غرق آن بستر شبنم زده پشت بام
25 هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور
26 خیره در آبی ژرف بی درد ؟
27 و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب
28 یاد داری چه هراس انگیز
29 گرگ خاکستری ابری
30 کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟
31 یاد داری چه شبی بود ؟
32 منوچهر آتشی
33 خوابیده ای کنار من
34 آرام مثل خواب
35 خواب کدام خوب ترا می برد چنین
36 مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟
37 در پشت پلک های تو باغی ست
38 می بینم
39 باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز
40 در پشت سینه تو دلی می تپد به شور
41 می شنوم
42 نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور
43 پیش تو باز کرده هر بسته عزیز
44 رگ های آبی تو در متن مات پوست
45 دنباله های نازک اندیشه دل است
46 در نوک پنجه های تو نبضان تند خون
47 در گوش کودکی که هنوز
48 پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست
49 تکبیر زندگی کیست
50 خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب
51 خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست
52 می دانم
53 اما بگو
54 آب کدام خوب ترا می برد چنین
55 مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟
56 منوچهر آتشی
57 یک روز
58 در دشت صبحگاهی پندارت
59 از جاده یی که در نفس مه نهفته است
60 چون عاشقان عهد کهن
61 با اسب بور خسته می آیم من
62 در بامدادهای بخار آلود
63 در عصرهای خلوت بارانی
64 پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه
65 تو گوش با طنین سم مرکب منی
66 من چون عاشقان عهد کهن
67 با اسب پای پنجره می مانم
68 بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق
69 و آنگاه
70 همراه با تپیدن قلب نجیب تو
71 از جاده های در دل مه پنهان
72 می رانم
73 (اشعار منوچهر آتشی)
74 کنون رؤیای ما باغی است
75 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
76 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
77 به ساق هر درختش یادگاری ها
78 و با هر یادگاری نقش یک سوگند
79 کنون رؤیای ما باغی است
80 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ
81 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است
82 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
83 که آن سوگند ها را نیز
84 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است
85 کنون رویای ما باغی است
86 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
87 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
88 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
89 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
90 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
91 که باران فریبش نسترد هرگز
92 که توفان زمانش نفکند از پا
93 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم
94 منوچهر آتشی
95 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
96 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود
97 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو
98 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود
99 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید
100 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود
101 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او
102 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود
103 جان میدهیم و ناز تو را باز میخریم
104 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود
105 منوچهر آتشی
106 پشت این خانه حکایت جاریست
107 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار
108 هرزه مستی است برون رفته ز خویش
109 می کشاند تن خود بر دیوار
110 آنچنانست که گویی بر دوش
111 سایه اش می برد او را هر سو
112 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی
113 نه صدایی است از او
114 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است
115 خانه ها سوخته اینک شاید
116 قصر ها ریخته شاید در شب
117 شاید از اوج یکی کوه بلند
118 بیرقش بال برابر گذران می ساید
119 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب
120 دره می سازد هولش در پیش
121 مست و بیزار و خموش
122 می رود کفر اندیش
123 در کف پنجره ای نیست چراغ
124 که جهد در رگ گرمش هوسی
125 یا بخندد به فریبی موهوم
126 یا بخواند به تمنای کسی
127 می برد هر طرف این گمشده را
128 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه
129 وای از این گردش بیهوده چو باد
130 آه از این کستی بی عربده آه
131 شهر خاموشان یغما زده است
132 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای
133 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی
134 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای
135 یک دریچه نگشوده است به شب
136 تا اتاقی نفسی تازه کشد
137 تا نسیمی چو رسد از ره دشت
138 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد
139 پشت در پشت هم انداخته اند
140 خانه ها با هم قهرند افسوس
141 شب فروپاشد خاکستر صبح
142 بادها زنده ی شهرند افسوس
143 مست آواره به ویرانه ی صبح
144 پای دیواری افتاده به خواب
145 خون خشکیده به پیشانی اوست
146 با لبش مانده است اندیشه ی آب
147 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک
148 فراز همین شاخه های سوخته
149 کدام قناری گل در گلو
150 ندای این پرنده سرگردان را
151 پاسخ خواهد داد
152 به جنگلی از
153 کندههای کبریتی ؟
154 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس
155 بیضه شکسته
156 چه می داند این صدای زخمی
157 از حنجره بلبلی
158 یا گلوی خراشیده بومی است ؟
159 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر
160 میان خرمن نسرین و رازقی
161 چه بخواند
162 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟
163 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم
164 راز
165 بر همین شوره زار و
166 بس
167 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم
168 سنگ بر شانه و دلرها
169 واپس نمی نگرم
170 که چه بوده است
171 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست
172 می روم و می خوانم
173 و
174 نومیدی خود را
175 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم
176 آن سوی این چکاد چکادهایی است
177 و نفرینیانی چون من
178 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند
179 یا در نشیب تند
180 سر در پی کولبار نفرین
181 که اینک بازیچه ای شده است
182 هیاهوگر و رقصان
183 شتاب گرفته اند
184 مگر نه
185 آوازشان را می شنوم ؟
186 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را
187 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان
188 پژواک هول و هیاهو درافکند
189 کوهسار نفرت و نفرین را
190 تا دل در دل خدایان نماند
191 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب
192 واپس نمی نگرم
193 چرا که به ناگزیر باز می گردم
194 سر در
195 پی کولبار نفرینم
196 که اینک بازیچه ای است
197 پندارد بر آب و اثیر می راند
198 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند
199 سرودگر جوان
200 که از انسان بریده است
201 و در سفینه علف و آه
202 پارو می
203 کشد
204 نخستین صفیر پاییزی
205 علف را می پژمرد
206 و پاروها را
207 که بال پروانه هاست
208 به باد می دهد
209 و تنها
210 می ماند در کفش
211 آه
212 بر ساعد شرقی ایوانت
213 نیلوفری کاشته ام
214 تا ناقوس بامدادان را بنوازد
215 و به ایوان که در آیی
216 با
217 خوابجامه ببینی
218 آفتاب
219 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است
220 و خون درخت
221 تا پله های نخستین ایوانت
222 بالا خزیده است
223 بر ساعد غربی ایوانت
224 شقایقی رویانده ام
225 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه
226 به زانو درافتی ناگاه
227 و لبانت بلرزد
228 از
229 کلام بر نیامدنی
230 پنداری بر آب و اثیر می رانی
231 که رو برنمی گردانی
232 کناره گمشده را
233 و به هراس که می افتی
234 نمی بینی
235 سایه بلند پر انحنایی را
236 که دنبالت می کند
237 بر آب و به رویا
238 و توفان که برخیزد
239 از آرامجای آب
240 و پارو که به باد رود
241 مثل بال پروانه
242 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان
243 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت
244 سایه را
245 که غمناک لبخند می زند
246 تا شفات بخشد کابوست را
247 روزگاری
248 انتهای جاده ای که به فراز می بردم
249 ابتدای جهان بود
250 بزغاله ای سبکخیز
251 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به
252 زیر می دوید
253 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان
254 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند
255 انگار به انتهای جهان نگران می شد
256 زنی جوان به جامه رنگین
257 جوانی با شانه های پهن برهنه
258 که به گندمزار برشته شناور بود
259 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت
260 اما اسب
261 که به
262 انتهای جهان می نگریست
263 مرا به شعاع تیره ای
264 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند
265 که ناگزیری رفتن
266 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش
267 در انتظارم بود
268 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم
269 تا به انتهای جهان برسم
270 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم
271 اینک باز می گردم از
272 انتهای تلخ جهان
273 و اشتیاق دیدن بزغاله
274 و اسب بور خمیده بر قصیل
275 و زن جوان به جامه رنگین روستا
276 دلهره امن را دوچندان کرده است
277 زنی جوان
278 به جامه جین آبی
279 سوار بر موتورسیکلت
280 به استقبالم می آید
281 نوه کوچکم است
282 و بر کناره راه سیمانی روستایی
283 اینک
284 پالایشگاه
285 دخترکی
286 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد
287 ارکیده و گلایول و سوسن آری
288 و بولدوزری زرد آن سو تر
289 مانند ورزویی مست
290 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان
291 مردی جوان
292 نبیره ام
293 به لباس و کلاه خود ایمنی
294 پیش از سلام می
295 غرد
296 اول قرنطینه نیای بزرگ
297 از انتهای جهان
298 به ابتدای جهان بازگشته ام
299 نه بر شعاع نگاه اسب
300 نه در قرنطینه نبیره ام
301 جایی ایمن
302 نمی یابم
303 به ابتدای جهان
304 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان
305 به آبش می سپرم
306 این کودک شرور
307 که چشم بازنکرده
308 زبان گشاده است
309 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم
310 قبیله را بر من خواهد شوراند این
311 زبان دراز
312 و مرا نه که خود را
313 به کشتن خواهد داد
314 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش
315 به آبش می سپارم
316 امید در نجاتش بندم
317 به ساحل دوری آن سوی جهان
318 شاید به تور ماهیگیری افتد
319 بی نوا و شریف
320 و صیادی چالاک بپرورد او را
321 شاید بر آستانه زنی
322 فروافتد
323 بزرگ تبار
324 و بی نطفه شوی
325 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او
326 طلسم شکن
327 و قلعه گشای دیو برده پریزادان
328 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود
329 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند
330 این کودک شرور
331 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد
332 بهتر که به آبش بسپارم
333 تا به خاک
334 سه مشعل می سوزد
335 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
336 یکی بر مازه اژدهاوش کوه
337 شعله می وزاند
338 دو دیگر
339 به دره و دامنه
340 تا بادام
341 بنان سراسیمه شوند
342 یکی می سوزد
343 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه
344 و به معده پر جوجه کباب شرکت
345 دو دیگر می سوزند
346 تا آهوان و تیهوها
347 به دره های دوردست بکوچند
348 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند
349 تا وحش
350 ایمن نماند در حریم آبادانی
351 یکی می سوزد
352 تا
353 روستایی
354 هوای شیرین کردن نان جوین نکند
355 سه مشعل می سوزد
356 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
357 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان
358 و به شب
359 در حوالی جنگل چراغهای نئون
360 سه مشعل
361 نمی سوزند تا چیزی دیده شود
362 بلکه می سوزند
363 تا چیزها دیده نشوند
364 سه
365 مشعل می سوزند
366 در دایره چراغان و آتش
367 تا ظلمات گرداگرد
368 ژرفتر گردد
369 و بازوهای کار و آفرینش
370 چون پروانه های سراسیمه
371 به جانب کانون نور
372 فراخوانده شوند
373 نوری
374 که ظلمت گرداگرد را
375 دامن می زند و ژرفتر می کند
376 روباهی از برکت رنگهای شگفت
377 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟
378 طاووسی از برکت رنگ های دلارا
379 پا در خور دم یافته
380 در گوشه ای از این جهان ؟
381 مرا چه سود اما
382 که همان شتر صبور بارکشم
383 در وادی سراب ها و دروغ
384 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود
385 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب
386 بارم چه کو کنار چه زمرد
387 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش
388 و نه احساسش می کنم
389 و سوارم
390 چه
391 امیری برنا و برومند
392 چه حرامی بدنهادی
393 می بینمش و می ستایمش
394 و می برمش بر پشت
395 اگر چه نمی شناسمش
396 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟
397 کینه پر آوازه ام ؟
398 یک بار در من بیدار شد
399 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم
400 امیر و حرامی هر دو
401 در معرض
402 صاعقه ام بودند
403 و سرانجام
404 آنکه جان بدر برد
405 حرامی بدنهاد بود
406 که اکنون
407 برگرده ام نشسته و می راندم
408 هر سو که خود بخواهد
409 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟
410 طاووسی پای در خور دم یافته
411 رئباهی از برکت رنگ ها
412 مرا چه سود اما
413 که بار سنگین
414 چه
415 شوکران چه زمرد
416 بارم
417 و حرامی نابکار سوارم است
418 دیگر سقراط و افعی را
419 از هم تمیز نمی دهم
420 و سراب را
421 به دنبال سایه بی قواره خود
422 می پیمایم
423 مدام
424 مدام
425 مدام
426 اگر به فراز نمی شتابم
427 مپندار که نمی یارمت رسیدن
428 امتناع من از صعود انکار تست
429 تحقیر می کنم بلندایت را
430 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند
431 نخستین بیرق را
432 ناتوان ترینان برافراشتند
433 و بیرق ما
434 که سنگین ترین بود و سپیدترین
435 به خون برادرانم آغشته شد
436 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان
437 هفت برادر بودیم
438 نخستین را بر هزاره نخست
439 به زیر برف سرخ کفن کردم
440 و ششمین را از هزاره ششم
441 کوتوله ای
442 دشکیش
443 از شیفتگان بلندای تو
444 تا خود بلندتر بنماید
445 از پرتگاه مخوف به زیر افکند
446 هفتمین منم
447 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام
448 که لگدمال ناپاکان نشود
449 و خود انزوا گزیده کنارش
450 به پاسداریش
451 و انکار می کنم بلندایت را
452 اما
453 روزی
454 از پناهگاه
455 از هزاره هفتم
456 به بالا خواهم شتافت
457 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را
458 بر کنم و به باد سپارم
459 و بیرق سنگینم را
460 بر بلندای ناچیز تو برافرازم
461 پس آنگاه
462 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود
463 ه یمن بلندای بیرق من
464 ای زمین
465 (اشعار منوچهر آتشی)