صدای تو از منوچهر آتشی اشعار پراکنده 25

منوچهر آتشی

آثار منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

صدای تو

1 صدای تو

2 از سایه سوی نیستان می آید

3 و گل می دهد در هیاهوی باران

4 صدایت

5 یکی نرگس نوشکفته است

6 که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم

7 و عطری هوسناک بالا می آید در آهم

8 تو میگویی و لاله می روید از سنگ

9 تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب

10 تو می گویی و تازه می روید از خشک

11 تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ

12 صدای تو از سایه سار نیستان می آید

13 و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار

14 و در آب می ایستد روبروی نگاهم

15 صدای تو می بارد و زنده ام من

16 (اشعار منوچهر آتشی)

17 یاد داری چه شبی بود ؟

18 باد گرم نفس من

19 ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟

20 و اندکی آنسوتر

21 جوی اندام تو در کوچه ی تاریک

22 ماهی چشم مرا می برد ؟

23 یاد داری چه شبی بود ؟

24 غرق آن بستر شبنم زده پشت بام

25 هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور

26 خیره در آبی ژرف بی درد ؟

27 و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب

28 یاد داری چه هراس انگیز

29 گرگ خاکستری ابری

30 کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟

31 یاد داری چه شبی بود ؟

32 منوچهر آتشی

33 خوابیده ای کنار من

34 آرام مثل خواب

35 خواب کدام خوب ترا می برد چنین

36 مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟

37 در پشت پلک های تو باغی ست

38 می بینم

39 باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز

40 در پشت سینه تو دلی می تپد به شور

41 می شنوم

42 نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور

43 پیش تو باز کرده هر بسته عزیز

44 رگ های آبی تو در متن مات پوست

45 دنباله های نازک اندیشه دل است

46 در نوک پنجه های تو نبضان تند خون

47 در گوش کودکی که هنوز

48 پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست

49 تکبیر زندگی کیست

50 خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب

51 خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست

52 می دانم

53 اما بگو

54 آب کدام خوب ترا می برد چنین

55 مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟

56 منوچهر آتشی

57 یک روز

58 در دشت صبحگاهی پندارت

59 از جاده یی که در نفس مه نهفته است

60 چون عاشقان عهد کهن

61 با اسب بور خسته می آیم من

62 در بامدادهای بخار آلود

63 در عصرهای خلوت بارانی

64 پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه

65 تو گوش با طنین سم مرکب منی

66 من چون عاشقان عهد کهن

67 با اسب پای پنجره می مانم

68 بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق

69 و آنگاه

70 همراه با تپیدن قلب نجیب تو

71 از جاده های در دل مه پنهان

72 می رانم

73 (اشعار منوچهر آتشی)

74 کنون رؤیای ما باغی است

75 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو

76 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند

77 به ساق هر درختش یادگاری ها

78 و با هر یادگاری نقش یک سوگند

79 کنون رؤیای ما باغی است

80 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ

81 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است

82 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است

83 که آن سوگند ها را نیز

84 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است

85 کنون رویای ما باغی است

86 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک

87 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم

88 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا

89 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را

90 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم

91 که باران فریبش نسترد هرگز

92 که توفان زمانش نفکند از پا

93 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم

94 منوچهر آتشی

95 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود

96 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود

97 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو

98 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود

99 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید

100 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود

101 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او

102 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود

103 جان می‌دهیم و ناز تو را باز می‌خریم

104 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود

105 منوچهر آتشی

106 پشت این خانه حکایت جاریست

107 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار

108 هرزه مستی است برون رفته ز خویش

109 می کشاند تن خود بر دیوار

110 آنچنانست که گویی بر دوش

111 سایه اش می برد او را هر سو

112 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی

113 نه صدایی است از او

114 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است

115 خانه ها سوخته اینک شاید

116 قصر ها ریخته شاید در شب

117 شاید از اوج یکی کوه بلند

118 بیرقش بال برابر گذران می ساید

119 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب

120 دره می سازد هولش در پیش

121 مست و بیزار و خموش

122 می رود کفر اندیش

123 در کف پنجره ای نیست چراغ

124 که جهد در رگ گرمش هوسی

125 یا بخندد به فریبی موهوم

126 یا بخواند به تمنای کسی

127 می برد هر طرف این گمشده را

128 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه

129 وای از این گردش بیهوده چو باد

130 آه از این کستی بی عربده آه

131 شهر خاموشان یغما زده است

132 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای

133 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی

134 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای

135 یک دریچه نگشوده است به شب

136 تا اتاقی نفسی تازه کشد

137 تا نسیمی چو رسد از ره دشت

138 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد

139 پشت در پشت هم انداخته اند

140 خانه ها با هم قهرند افسوس

141 شب فروپاشد خاکستر صبح

142 بادها زنده ی شهرند افسوس

143 مست آواره به ویرانه ی صبح

144 پای دیواری افتاده به خواب

145 خون خشکیده به پیشانی اوست

146 با لبش مانده است اندیشه ی آب

147 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک

148 فراز همین شاخه های سوخته

149 کدام قناری گل در گلو

150 ندای این پرنده سرگردان را

151 پاسخ خواهد داد

152 به جنگلی از

153 کندههای کبریتی ؟

154 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس

155 بیضه شکسته

156 چه می داند این صدای زخمی

157 از حنجره بلبلی

158 یا گلوی خراشیده بومی است ؟

159 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر

160 میان خرمن نسرین و رازقی

161 چه بخواند

162 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟

163 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم

164 راز

165 بر همین شوره زار و

166 بس

167 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم

168 سنگ بر شانه و دلرها

169 واپس نمی نگرم

170 که چه بوده است

171 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست

172 می روم و می خوانم

173 و

174 نومیدی خود را

175 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم

176 آن سوی این چکاد چکادهایی است

177 و نفرینیانی چون من

178 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند

179 یا در نشیب تند

180 سر در پی کولبار نفرین

181 که اینک بازیچه ای شده است

182 هیاهوگر و رقصان

183 شتاب گرفته اند

184 مگر نه

185 آوازشان را می شنوم ؟

186 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را

187 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان

188 پژواک هول و هیاهو درافکند

189 کوهسار نفرت و نفرین را

190 تا دل در دل خدایان نماند

191 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب

192 واپس نمی نگرم

193 چرا که به ناگزیر باز می گردم

194 سر در

195 پی کولبار نفرینم

196 که اینک بازیچه ای است

197 پندارد بر آب و اثیر می راند

198 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند

199 سرودگر جوان

200 که از انسان بریده است

201 و در سفینه علف و آه

202 پارو می

203 کشد

204 نخستین صفیر پاییزی

205 علف را می پژمرد

206 و پاروها را

207 که بال پروانه هاست

208 به باد می دهد

209 و تنها

210 می ماند در کفش

211 آه

212 بر ساعد شرقی ایوانت

213 نیلوفری کاشته ام

214 تا ناقوس بامدادان را بنوازد

215 و به ایوان که در آیی

216 با

217 خوابجامه ببینی

218 آفتاب

219 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است

220 و خون درخت

221 تا پله های نخستین ایوانت

222 بالا خزیده است

223 بر ساعد غربی ایوانت

224 شقایقی رویانده ام

225 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه

226 به زانو درافتی ناگاه

227 و لبانت بلرزد

228 از

229 کلام بر نیامدنی

230 پنداری بر آب و اثیر می رانی

231 که رو برنمی گردانی

232 کناره گمشده را

233 و به هراس که می افتی

234 نمی بینی

235 سایه بلند پر انحنایی را

236 که دنبالت می کند

237 بر آب و به رویا

238 و توفان که برخیزد

239 از آرامجای آب

240 و پارو که به باد رود

241 مثل بال پروانه

242 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان

243 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت

244 سایه را

245 که غمناک لبخند می زند

246 تا شفات بخشد کابوست را

247 روزگاری

248 انتهای جاده ای که به فراز می بردم

249 ابتدای جهان بود

250 بزغاله ای سبکخیز

251 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به

252 زیر می دوید

253 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان

254 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند

255 انگار به انتهای جهان نگران می شد

256 زنی جوان به جامه رنگین

257 جوانی با شانه های پهن برهنه

258 که به گندمزار برشته شناور بود

259 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت

260 اما اسب

261 که به

262 انتهای جهان می نگریست

263 مرا به شعاع تیره ای

264 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند

265 که ناگزیری رفتن

266 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش

267 در انتظارم بود

268 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم

269 تا به انتهای جهان برسم

270 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم

271 اینک باز می گردم از

272 انتهای تلخ جهان

273 و اشتیاق دیدن بزغاله

274 و اسب بور خمیده بر قصیل

275 و زن جوان به جامه رنگین روستا

276 دلهره امن را دوچندان کرده است

277 زنی جوان

278 به جامه جین آبی

279 سوار بر موتورسیکلت

280 به استقبالم می آید

281 نوه کوچکم است

282 و بر کناره راه سیمانی روستایی

283 اینک

284 پالایشگاه

285 دخترکی

286 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد

287 ارکیده و گلایول و سوسن آری

288 و بولدوزری زرد آن سو تر

289 مانند ورزویی مست

290 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان

291 مردی جوان

292 نبیره ام

293 به لباس و کلاه خود ایمنی

294 پیش از سلام می

295 غرد

296 اول قرنطینه نیای بزرگ

297 از انتهای جهان

298 به ابتدای جهان بازگشته ام

299 نه بر شعاع نگاه اسب

300 نه در قرنطینه نبیره ام

301 جایی ایمن

302 نمی یابم

303 به ابتدای جهان

304 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان

305 به آبش می سپرم

306 این کودک شرور

307 که چشم بازنکرده

308 زبان گشاده است

309 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم

310 قبیله را بر من خواهد شوراند این

311 زبان دراز

312 و مرا نه که خود را

313 به کشتن خواهد داد

314 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش

315 به آبش می سپارم

316 امید در نجاتش بندم

317 به ساحل دوری آن سوی جهان

318 شاید به تور ماهیگیری افتد

319 بی نوا و شریف

320 و صیادی چالاک بپرورد او را

321 شاید بر آستانه زنی

322 فروافتد

323 بزرگ تبار

324 و بی نطفه شوی

325 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او

326 طلسم شکن

327 و قلعه گشای دیو برده پریزادان

328 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود

329 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند

330 این کودک شرور

331 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد

332 بهتر که به آبش بسپارم

333 تا به خاک

334 سه مشعل می سوزد

335 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

336 یکی بر مازه اژدهاوش کوه

337 شعله می وزاند

338 دو دیگر

339 به دره و دامنه

340 تا بادام

341 بنان سراسیمه شوند

342 یکی می سوزد

343 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه

344 و به معده پر جوجه کباب شرکت

345 دو دیگر می سوزند

346 تا آهوان و تیهوها

347 به دره های دوردست بکوچند

348 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند

349 تا وحش

350 ایمن نماند در حریم آبادانی

351 یکی می سوزد

352 تا

353 روستایی

354 هوای شیرین کردن نان جوین نکند

355 سه مشعل می سوزد

356 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

357 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان

358 و به شب

359 در حوالی جنگل چراغهای نئون

360 سه مشعل

361 نمی سوزند تا چیزی دیده شود

362 بلکه می سوزند

363 تا چیزها دیده نشوند

364 سه

365 مشعل می سوزند

366 در دایره چراغان و آتش

367 تا ظلمات گرداگرد

368 ژرفتر گردد

369 و بازوهای کار و آفرینش

370 چون پروانه های سراسیمه

371 به جانب کانون نور

372 فراخوانده شوند

373 نوری

374 که ظلمت گرداگرد را

375 دامن می زند و ژرفتر می کند

376 روباهی از برکت رنگهای شگفت

377 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟

378 طاووسی از برکت رنگ های دلارا

379 پا در خور دم یافته

380 در گوشه ای از این جهان ؟

381 مرا چه سود اما

382 که همان شتر صبور بارکشم

383 در وادی سراب ها و دروغ

384 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود

385 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب

386 بارم چه کو کنار چه زمرد

387 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش

388 و نه احساسش می کنم

389 و سوارم

390 چه

391 امیری برنا و برومند

392 چه حرامی بدنهادی

393 می بینمش و می ستایمش

394 و می برمش بر پشت

395 اگر چه نمی شناسمش

396 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟

397 کینه پر آوازه ام ؟

398 یک بار در من بیدار شد

399 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم

400 امیر و حرامی هر دو

401 در معرض

402 صاعقه ام بودند

403 و سرانجام

404 آنکه جان بدر برد

405 حرامی بدنهاد بود

406 که اکنون

407 برگرده ام نشسته و می راندم

408 هر سو که خود بخواهد

409 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟

410 طاووسی پای در خور دم یافته

411 رئباهی از برکت رنگ ها

412 مرا چه سود اما

413 که بار سنگین

414 چه

415 شوکران چه زمرد

416 بارم

417 و حرامی نابکار سوارم است

418 دیگر سقراط و افعی را

419 از هم تمیز نمی دهم

420 و سراب را

421 به دنبال سایه بی قواره خود

422 می پیمایم

423 مدام

424 مدام

425 مدام

426 اگر به فراز نمی شتابم

427 مپندار که نمی یارمت رسیدن

428 امتناع من از صعود انکار تست

429 تحقیر می کنم بلندایت را

430 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند

431 نخستین بیرق را

432 ناتوان ترینان برافراشتند

433 و بیرق ما

434 که سنگین ترین بود و سپیدترین

435 به خون برادرانم آغشته شد

436 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان

437 هفت برادر بودیم

438 نخستین را بر هزاره نخست

439 به زیر برف سرخ کفن کردم

440 و ششمین را از هزاره ششم

441 کوتوله ای

442 دشکیش

443 از شیفتگان بلندای تو

444 تا خود بلندتر بنماید

445 از پرتگاه مخوف به زیر افکند

446 هفتمین منم

447 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام

448 که لگدمال ناپاکان نشود

449 و خود انزوا گزیده کنارش

450 به پاسداریش

451 و انکار می کنم بلندایت را

452 اما

453 روزی

454 از پناهگاه

455 از هزاره هفتم

456 به بالا خواهم شتافت

457 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را

458 بر کنم و به باد سپارم

459 و بیرق سنگینم را

460 بر بلندای ناچیز تو برافرازم

461 پس آنگاه

462 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود

463 ه یمن بلندای بیرق من

464 ای زمین

465 (اشعار منوچهر آتشی)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر