سپیده که سر از منوچهر آتشی اشعار پراکنده 21

منوچهر آتشی

آثار منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

سپیده که سر بزند

1 سپیده که سر بزند

2 نخستین روز روزهای بی تو

3 آغاز می شود

4 آفتاب سرگشته وپرسان

5 تا مرا کنار کدام سنگ

6 تنها باید به تماشای سوسنی نوزاد

7 به نخستین دره سرگشتی هام

8 در اندیشه تو ام

9 که زنبقی به جگر می پروری

10 و نسترنی به گریبان

11 که انگشت اشاره ات

12 به تهدید بازیگوشانه

13 منقار می زند به هوا

14 و فضا را

15 سیراب می کند از شبنم و گیاه

16 سپیده که سر بزند خواهی دید

17 که نیست به نظر گاه تو آن سدر فرتوتی که هر بامداد

18 گنجشکان بر شاخساران معطرش به ترنم

19 آخرین ستارگان کهکشان شیری را

20 تا خوابگاه آفتابیشان

21 بدرقه می کردند

22 سپیده که سر بزند

23 نخستین روز روزهای بی مرا

24 آغاز خواهی کرد

25 مثل گل سرخ تنهایی

26 آه خواهی کشید

27 به پروانه ها خواهی اندیشید

28 و به شاخه سدری

29 که سایه نینداخته بر آستانه ات

30 منوچهر آتشی

31 نه رفته‌ای

32 نه پیام آمدنی داده‌ای

33 خانه در تصرف بوی توست

34 تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست

35 حس می‌کنم

36 تنهایی ستاره را

37 این همه ستاره‌ی تنها ؟

38 یکی به یکی نمی‌گوید بیا

39 هر یک

40 از آسمانه‌ی خویش

41 چونان چشم پرنده درخشان

42 از آشیانه‌ی تاریک

43 حس می‌کنم

44 نیش ستاره را

45 در چشمم

46 طعم ستاره را

47 در دهانم

48 و طعم یک کهکشان تنهایی را

49 در جانم

50 کجای جهان بگذارمت

51 تا زیباتر شود آن جا ؟

52 بنویس می‌آیم

53 تا آشیانه به گام و به دست و سلام

54 آراسته شود

55 (اشعار منوچهر آتشی)

56 بر کنده ی تمام درختان جنگلی

57 نام ترا به ناخن برکندم

58 اکنون ترا تمام درختان

59 با نام می شناسند

60 نام ترا به گرده ی گور و گوزن

61 با ناخن پلنگان بنوشتم

62 اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها

63 اکنون ترا تمام گوزنان زردموی

64 با نام می شناسند

65 دیگر

66 نام ترا تمام درختان

67 گاه بهار زمزمه خواهند کرد

68 و مرغ های خوشخوان

69 صبح بهار نام ترا

70 به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد

71 ای بی خیال مانده ز من، دوست

72 دیگر ترا زمین و زمان

73 از برکت جنون نجیب من

74 با نام می شناسند

75 ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره

76 در واپسین غروب بهار

77 نام مرا به خاطر بسپار

78 منوچهر آتشی

79 فرصتی ای مرگ

80 تا برای آخرین بار

81 بربطم را بردارم

82 و در این کوچه های مرده

83 بنوازم و بخوانم به شور

84 دوشم آهنگی

85 به رویا

86 بر عاطفه نازل شده است

87 که به ضرب گام هایش

88 مرده را زنده تواند کرد

89 و دل های نومید را

90 در کاسه طنبوری

91 به زیر پنجره ها خواهد کشاند

92 از جگری یگانه با نهاد جهان

93 آوازی بر آید

94 که کور را بینا کند

95 تا ببیند ذات دهشت را

96 در جامه ها

97 و جان ها

98 که شنیده بود به رویای کورانه

99 و ندیده بود تا امروز

100 تا ببیند خود را

101 میان زخم ها و اهانت و ترحم

102 که لمس کرده بود و ندیده بود تا امروز

103 فرصتی ای مرگ

104 تا بربط دارم

105 و آخرین نوبت را

106 به کوچه ها بزنم

107 کورها را بینا

108 و بینایان را

109 دیوانه کنم

110 منوچهر آتشی

111 صدای تو

112 از سایه سوی نیستان می آید

113 و گل می دهد در هیاهوی باران

114 صدایت

115 یکی نرگس نوشکفته است

116 که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم

117 و عطری هوسناک بالا می آید در آهم

118 تو میگویی و لاله می روید از سنگ

119 تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب

120 تو می گویی و تازه می روید از خشک

121 تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ

122 صدای تو از سایه سار نیستان می آید

123 و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار

124 و در آب می ایستد روبروی نگاهم

125 صدای تو می بارد و زنده ام من

126 (اشعار منوچهر آتشی)

127 یاد داری چه شبی بود ؟

128 باد گرم نفس من

129 ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟

130 و اندکی آنسوتر

131 جوی اندام تو در کوچه ی تاریک

132 ماهی چشم مرا می برد ؟

133 یاد داری چه شبی بود ؟

134 غرق آن بستر شبنم زده پشت بام

135 هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور

136 خیره در آبی ژرف بی درد ؟

137 و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب

138 یاد داری چه هراس انگیز

139 گرگ خاکستری ابری

140 کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟

141 یاد داری چه شبی بود ؟

142 منوچهر آتشی

143 خوابیده ای کنار من

144 آرام مثل خواب

145 خواب کدام خوب ترا می برد چنین

146 مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟

147 در پشت پلک های تو باغی ست

148 می بینم

149 باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز

150 در پشت سینه تو دلی می تپد به شور

151 می شنوم

152 نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور

153 پیش تو باز کرده هر بسته عزیز

154 رگ های آبی تو در متن مات پوست

155 دنباله های نازک اندیشه دل است

156 در نوک پنجه های تو نبضان تند خون

157 در گوش کودکی که هنوز

158 پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست

159 تکبیر زندگی کیست

160 خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب

161 خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست

162 می دانم

163 اما بگو

164 آب کدام خوب ترا می برد چنین

165 مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟

166 منوچهر آتشی

167 یک روز

168 در دشت صبحگاهی پندارت

169 از جاده یی که در نفس مه نهفته است

170 چون عاشقان عهد کهن

171 با اسب بور خسته می آیم من

172 در بامدادهای بخار آلود

173 در عصرهای خلوت بارانی

174 پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه

175 تو گوش با طنین سم مرکب منی

176 من چون عاشقان عهد کهن

177 با اسب پای پنجره می مانم

178 بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق

179 و آنگاه

180 همراه با تپیدن قلب نجیب تو

181 از جاده های در دل مه پنهان

182 می رانم

183 (اشعار منوچهر آتشی)

184 کنون رؤیای ما باغی است

185 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو

186 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند

187 به ساق هر درختش یادگاری ها

188 و با هر یادگاری نقش یک سوگند

189 کنون رؤیای ما باغی است

190 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ

191 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است

192 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است

193 که آن سوگند ها را نیز

194 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است

195 کنون رویای ما باغی است

196 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک

197 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم

198 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا

199 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را

200 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم

201 که باران فریبش نسترد هرگز

202 که توفان زمانش نفکند از پا

203 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم

204 منوچهر آتشی

205 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود

206 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود

207 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو

208 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود

209 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید

210 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود

211 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او

212 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود

213 جان می‌دهیم و ناز تو را باز می‌خریم

214 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود

215 منوچهر آتشی

216 پشت این خانه حکایت جاریست

217 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار

218 هرزه مستی است برون رفته ز خویش

219 می کشاند تن خود بر دیوار

220 آنچنانست که گویی بر دوش

221 سایه اش می برد او را هر سو

222 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی

223 نه صدایی است از او

224 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است

225 خانه ها سوخته اینک شاید

226 قصر ها ریخته شاید در شب

227 شاید از اوج یکی کوه بلند

228 بیرقش بال برابر گذران می ساید

229 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب

230 دره می سازد هولش در پیش

231 مست و بیزار و خموش

232 می رود کفر اندیش

233 در کف پنجره ای نیست چراغ

234 که جهد در رگ گرمش هوسی

235 یا بخندد به فریبی موهوم

236 یا بخواند به تمنای کسی

237 می برد هر طرف این گمشده را

238 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه

239 وای از این گردش بیهوده چو باد

240 آه از این کستی بی عربده آه

241 شهر خاموشان یغما زده است

242 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای

243 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی

244 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای

245 یک دریچه نگشوده است به شب

246 تا اتاقی نفسی تازه کشد

247 تا نسیمی چو رسد از ره دشت

248 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد

249 پشت در پشت هم انداخته اند

250 خانه ها با هم قهرند افسوس

251 شب فروپاشد خاکستر صبح

252 بادها زنده ی شهرند افسوس

253 مست آواره به ویرانه ی صبح

254 پای دیواری افتاده به خواب

255 خون خشکیده به پیشانی اوست

256 با لبش مانده است اندیشه ی آب

257 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک

258 فراز همین شاخه های سوخته

259 کدام قناری گل در گلو

260 ندای این پرنده سرگردان را

261 پاسخ خواهد داد

262 به جنگلی از

263 کندههای کبریتی ؟

264 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس

265 بیضه شکسته

266 چه می داند این صدای زخمی

267 از حنجره بلبلی

268 یا گلوی خراشیده بومی است ؟

269 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر

270 میان خرمن نسرین و رازقی

271 چه بخواند

272 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟

273 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم

274 راز

275 بر همین شوره زار و

276 بس

277 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم

278 سنگ بر شانه و دلرها

279 واپس نمی نگرم

280 که چه بوده است

281 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست

282 می روم و می خوانم

283 و

284 نومیدی خود را

285 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم

286 آن سوی این چکاد چکادهایی است

287 و نفرینیانی چون من

288 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند

289 یا در نشیب تند

290 سر در پی کولبار نفرین

291 که اینک بازیچه ای شده است

292 هیاهوگر و رقصان

293 شتاب گرفته اند

294 مگر نه

295 آوازشان را می شنوم ؟

296 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را

297 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان

298 پژواک هول و هیاهو درافکند

299 کوهسار نفرت و نفرین را

300 تا دل در دل خدایان نماند

301 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب

302 واپس نمی نگرم

303 چرا که به ناگزیر باز می گردم

304 سر در

305 پی کولبار نفرینم

306 که اینک بازیچه ای است

307 پندارد بر آب و اثیر می راند

308 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند

309 سرودگر جوان

310 که از انسان بریده است

311 و در سفینه علف و آه

312 پارو می

313 کشد

314 نخستین صفیر پاییزی

315 علف را می پژمرد

316 و پاروها را

317 که بال پروانه هاست

318 به باد می دهد

319 و تنها

320 می ماند در کفش

321 آه

322 بر ساعد شرقی ایوانت

323 نیلوفری کاشته ام

324 تا ناقوس بامدادان را بنوازد

325 و به ایوان که در آیی

326 با

327 خوابجامه ببینی

328 آفتاب

329 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است

330 و خون درخت

331 تا پله های نخستین ایوانت

332 بالا خزیده است

333 بر ساعد غربی ایوانت

334 شقایقی رویانده ام

335 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه

336 به زانو درافتی ناگاه

337 و لبانت بلرزد

338 از

339 کلام بر نیامدنی

340 پنداری بر آب و اثیر می رانی

341 که رو برنمی گردانی

342 کناره گمشده را

343 و به هراس که می افتی

344 نمی بینی

345 سایه بلند پر انحنایی را

346 که دنبالت می کند

347 بر آب و به رویا

348 و توفان که برخیزد

349 از آرامجای آب

350 و پارو که به باد رود

351 مثل بال پروانه

352 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان

353 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت

354 سایه را

355 که غمناک لبخند می زند

356 تا شفات بخشد کابوست را

357 روزگاری

358 انتهای جاده ای که به فراز می بردم

359 ابتدای جهان بود

360 بزغاله ای سبکخیز

361 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به

362 زیر می دوید

363 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان

364 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند

365 انگار به انتهای جهان نگران می شد

366 زنی جوان به جامه رنگین

367 جوانی با شانه های پهن برهنه

368 که به گندمزار برشته شناور بود

369 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت

370 اما اسب

371 که به

372 انتهای جهان می نگریست

373 مرا به شعاع تیره ای

374 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند

375 که ناگزیری رفتن

376 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش

377 در انتظارم بود

378 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم

379 تا به انتهای جهان برسم

380 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم

381 اینک باز می گردم از

382 انتهای تلخ جهان

383 و اشتیاق دیدن بزغاله

384 و اسب بور خمیده بر قصیل

385 و زن جوان به جامه رنگین روستا

386 دلهره امن را دوچندان کرده است

387 زنی جوان

388 به جامه جین آبی

389 سوار بر موتورسیکلت

390 به استقبالم می آید

391 نوه کوچکم است

392 و بر کناره راه سیمانی روستایی

393 اینک

394 پالایشگاه

395 دخترکی

396 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد

397 ارکیده و گلایول و سوسن آری

398 و بولدوزری زرد آن سو تر

399 مانند ورزویی مست

400 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان

401 مردی جوان

402 نبیره ام

403 به لباس و کلاه خود ایمنی

404 پیش از سلام می

405 غرد

406 اول قرنطینه نیای بزرگ

407 از انتهای جهان

408 به ابتدای جهان بازگشته ام

409 نه بر شعاع نگاه اسب

410 نه در قرنطینه نبیره ام

411 جایی ایمن

412 نمی یابم

413 به ابتدای جهان

414 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان

415 به آبش می سپرم

416 این کودک شرور

417 که چشم بازنکرده

418 زبان گشاده است

419 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم

420 قبیله را بر من خواهد شوراند این

421 زبان دراز

422 و مرا نه که خود را

423 به کشتن خواهد داد

424 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش

425 به آبش می سپارم

426 امید در نجاتش بندم

427 به ساحل دوری آن سوی جهان

428 شاید به تور ماهیگیری افتد

429 بی نوا و شریف

430 و صیادی چالاک بپرورد او را

431 شاید بر آستانه زنی

432 فروافتد

433 بزرگ تبار

434 و بی نطفه شوی

435 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او

436 طلسم شکن

437 و قلعه گشای دیو برده پریزادان

438 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود

439 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند

440 این کودک شرور

441 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد

442 بهتر که به آبش بسپارم

443 تا به خاک

444 سه مشعل می سوزد

445 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

446 یکی بر مازه اژدهاوش کوه

447 شعله می وزاند

448 دو دیگر

449 به دره و دامنه

450 تا بادام

451 بنان سراسیمه شوند

452 یکی می سوزد

453 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه

454 و به معده پر جوجه کباب شرکت

455 دو دیگر می سوزند

456 تا آهوان و تیهوها

457 به دره های دوردست بکوچند

458 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند

459 تا وحش

460 ایمن نماند در حریم آبادانی

461 یکی می سوزد

462 تا

463 روستایی

464 هوای شیرین کردن نان جوین نکند

465 سه مشعل می سوزد

466 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه

467 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان

468 و به شب

469 در حوالی جنگل چراغهای نئون

470 سه مشعل

471 نمی سوزند تا چیزی دیده شود

472 بلکه می سوزند

473 تا چیزها دیده نشوند

474 سه

475 مشعل می سوزند

476 در دایره چراغان و آتش

477 تا ظلمات گرداگرد

478 ژرفتر گردد

479 و بازوهای کار و آفرینش

480 چون پروانه های سراسیمه

481 به جانب کانون نور

482 فراخوانده شوند

483 نوری

484 که ظلمت گرداگرد را

485 دامن می زند و ژرفتر می کند

486 روباهی از برکت رنگهای شگفت

487 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟

488 طاووسی از برکت رنگ های دلارا

489 پا در خور دم یافته

490 در گوشه ای از این جهان ؟

491 مرا چه سود اما

492 که همان شتر صبور بارکشم

493 در وادی سراب ها و دروغ

494 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود

495 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب

496 بارم چه کو کنار چه زمرد

497 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش

498 و نه احساسش می کنم

499 و سوارم

500 چه

501 امیری برنا و برومند

502 چه حرامی بدنهادی

503 می بینمش و می ستایمش

504 و می برمش بر پشت

505 اگر چه نمی شناسمش

506 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟

507 کینه پر آوازه ام ؟

508 یک بار در من بیدار شد

509 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم

510 امیر و حرامی هر دو

511 در معرض

512 صاعقه ام بودند

513 و سرانجام

514 آنکه جان بدر برد

515 حرامی بدنهاد بود

516 که اکنون

517 برگرده ام نشسته و می راندم

518 هر سو که خود بخواهد

519 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟

520 طاووسی پای در خور دم یافته

521 رئباهی از برکت رنگ ها

522 مرا چه سود اما

523 که بار سنگین

524 چه

525 شوکران چه زمرد

526 بارم

527 و حرامی نابکار سوارم است

528 دیگر سقراط و افعی را

529 از هم تمیز نمی دهم

530 و سراب را

531 به دنبال سایه بی قواره خود

532 می پیمایم

533 مدام

534 مدام

535 مدام

536 اگر به فراز نمی شتابم

537 مپندار که نمی یارمت رسیدن

538 امتناع من از صعود انکار تست

539 تحقیر می کنم بلندایت را

540 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند

541 نخستین بیرق را

542 ناتوان ترینان برافراشتند

543 و بیرق ما

544 که سنگین ترین بود و سپیدترین

545 به خون برادرانم آغشته شد

546 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان

547 هفت برادر بودیم

548 نخستین را بر هزاره نخست

549 به زیر برف سرخ کفن کردم

550 و ششمین را از هزاره ششم

551 کوتوله ای

552 دشکیش

553 از شیفتگان بلندای تو

554 تا خود بلندتر بنماید

555 از پرتگاه مخوف به زیر افکند

556 هفتمین منم

557 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام

558 که لگدمال ناپاکان نشود

559 و خود انزوا گزیده کنارش

560 به پاسداریش

561 و انکار می کنم بلندایت را

562 اما

563 روزی

564 از پناهگاه

565 از هزاره هفتم

566 به بالا خواهم شتافت

567 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را

568 بر کنم و به باد سپارم

569 و بیرق سنگینم را

570 بر بلندای ناچیز تو برافرازم

571 پس آنگاه

572 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود

573 ه یمن بلندای بیرق من

574 ای زمین

575 (اشعار منوچهر آتشی)

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر