-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوابیده ای کنار من
2 آرام مثل خواب
3 خواب کدام خوب ترا می برد چنین
4 مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟
5 در پشت پلک های تو باغی ست
6 می بینم
7 باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز
8 در پشت سینه تو دلی می تپد به شور
9 می شنوم
10 نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور
11 پیش تو باز کرده هر بسته عزیز
12 رگ های آبی تو در متن مات پوست
13 دنباله های نازک اندیشه دل است
14 در نوک پنجه های تو نبضان تند خون
15 در گوش کودکی که هنوز
16 پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست
17 تکبیر زندگی کیست
18 خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب
19 خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست
20 می دانم
21 اما بگو
22 آب کدام خوب ترا می برد چنین
23 مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟
24 منوچهر آتشی
25 یک روز
26 در دشت صبحگاهی پندارت
27 از جاده یی که در نفس مه نهفته است
28 چون عاشقان عهد کهن
29 با اسب بور خسته می آیم من
30 در بامدادهای بخار آلود
31 در عصرهای خلوت بارانی
32 پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه
33 تو گوش با طنین سم مرکب منی
34 من چون عاشقان عهد کهن
35 با اسب پای پنجره می مانم
36 بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق
37 و آنگاه
38 همراه با تپیدن قلب نجیب تو
39 از جاده های در دل مه پنهان
40 می رانم
41 (اشعار منوچهر آتشی)
42 کنون رؤیای ما باغی است
43 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
44 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
45 به ساق هر درختش یادگاری ها
46 و با هر یادگاری نقش یک سوگند
47 کنون رؤیای ما باغی است
48 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ
49 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است
50 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
51 که آن سوگند ها را نیز
52 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است
53 کنون رویای ما باغی است
54 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
55 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
56 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
57 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
58 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
59 که باران فریبش نسترد هرگز
60 که توفان زمانش نفکند از پا
61 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم
62 منوچهر آتشی
63 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
64 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود
65 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو
66 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود
67 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید
68 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود
69 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او
70 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود
71 جان میدهیم و ناز تو را باز میخریم
72 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود
73 منوچهر آتشی
74 پشت این خانه حکایت جاریست
75 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار
76 هرزه مستی است برون رفته ز خویش
77 می کشاند تن خود بر دیوار
78 آنچنانست که گویی بر دوش
79 سایه اش می برد او را هر سو
80 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی
81 نه صدایی است از او
82 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است
83 خانه ها سوخته اینک شاید
84 قصر ها ریخته شاید در شب
85 شاید از اوج یکی کوه بلند
86 بیرقش بال برابر گذران می ساید
87 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب
88 دره می سازد هولش در پیش
89 مست و بیزار و خموش
90 می رود کفر اندیش
91 در کف پنجره ای نیست چراغ
92 که جهد در رگ گرمش هوسی
93 یا بخندد به فریبی موهوم
94 یا بخواند به تمنای کسی
95 می برد هر طرف این گمشده را
96 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه
97 وای از این گردش بیهوده چو باد
98 آه از این کستی بی عربده آه
99 شهر خاموشان یغما زده است
100 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای
101 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی
102 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای
103 یک دریچه نگشوده است به شب
104 تا اتاقی نفسی تازه کشد
105 تا نسیمی چو رسد از ره دشت
106 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد
107 پشت در پشت هم انداخته اند
108 خانه ها با هم قهرند افسوس
109 شب فروپاشد خاکستر صبح
110 بادها زنده ی شهرند افسوس
111 مست آواره به ویرانه ی صبح
112 پای دیواری افتاده به خواب
113 خون خشکیده به پیشانی اوست
114 با لبش مانده است اندیشه ی آب
115 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک
116 فراز همین شاخه های سوخته
117 کدام قناری گل در گلو
118 ندای این پرنده سرگردان را
119 پاسخ خواهد داد
120 به جنگلی از
121 کندههای کبریتی ؟
122 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس
123 بیضه شکسته
124 چه می داند این صدای زخمی
125 از حنجره بلبلی
126 یا گلوی خراشیده بومی است ؟
127 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر
128 میان خرمن نسرین و رازقی
129 چه بخواند
130 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟
131 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم
132 راز
133 بر همین شوره زار و
134 بس
135 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم
136 سنگ بر شانه و دلرها
137 واپس نمی نگرم
138 که چه بوده است
139 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست
140 می روم و می خوانم
141 و
142 نومیدی خود را
143 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم
144 آن سوی این چکاد چکادهایی است
145 و نفرینیانی چون من
146 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند
147 یا در نشیب تند
148 سر در پی کولبار نفرین
149 که اینک بازیچه ای شده است
150 هیاهوگر و رقصان
151 شتاب گرفته اند
152 مگر نه
153 آوازشان را می شنوم ؟
154 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را
155 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان
156 پژواک هول و هیاهو درافکند
157 کوهسار نفرت و نفرین را
158 تا دل در دل خدایان نماند
159 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب
160 واپس نمی نگرم
161 چرا که به ناگزیر باز می گردم
162 سر در
163 پی کولبار نفرینم
164 که اینک بازیچه ای است
165 پندارد بر آب و اثیر می راند
166 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند
167 سرودگر جوان
168 که از انسان بریده است
169 و در سفینه علف و آه
170 پارو می
171 کشد
172 نخستین صفیر پاییزی
173 علف را می پژمرد
174 و پاروها را
175 که بال پروانه هاست
176 به باد می دهد
177 و تنها
178 می ماند در کفش
179 آه
180 بر ساعد شرقی ایوانت
181 نیلوفری کاشته ام
182 تا ناقوس بامدادان را بنوازد
183 و به ایوان که در آیی
184 با
185 خوابجامه ببینی
186 آفتاب
187 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است
188 و خون درخت
189 تا پله های نخستین ایوانت
190 بالا خزیده است
191 بر ساعد غربی ایوانت
192 شقایقی رویانده ام
193 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه
194 به زانو درافتی ناگاه
195 و لبانت بلرزد
196 از
197 کلام بر نیامدنی
198 پنداری بر آب و اثیر می رانی
199 که رو برنمی گردانی
200 کناره گمشده را
201 و به هراس که می افتی
202 نمی بینی
203 سایه بلند پر انحنایی را
204 که دنبالت می کند
205 بر آب و به رویا
206 و توفان که برخیزد
207 از آرامجای آب
208 و پارو که به باد رود
209 مثل بال پروانه
210 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان
211 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت
212 سایه را
213 که غمناک لبخند می زند
214 تا شفات بخشد کابوست را
215 روزگاری
216 انتهای جاده ای که به فراز می بردم
217 ابتدای جهان بود
218 بزغاله ای سبکخیز
219 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به
220 زیر می دوید
221 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان
222 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند
223 انگار به انتهای جهان نگران می شد
224 زنی جوان به جامه رنگین
225 جوانی با شانه های پهن برهنه
226 که به گندمزار برشته شناور بود
227 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت
228 اما اسب
229 که به
230 انتهای جهان می نگریست
231 مرا به شعاع تیره ای
232 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند
233 که ناگزیری رفتن
234 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش
235 در انتظارم بود
236 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم
237 تا به انتهای جهان برسم
238 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم
239 اینک باز می گردم از
240 انتهای تلخ جهان
241 و اشتیاق دیدن بزغاله
242 و اسب بور خمیده بر قصیل
243 و زن جوان به جامه رنگین روستا
244 دلهره امن را دوچندان کرده است
245 زنی جوان
246 به جامه جین آبی
247 سوار بر موتورسیکلت
248 به استقبالم می آید
249 نوه کوچکم است
250 و بر کناره راه سیمانی روستایی
251 اینک
252 پالایشگاه
253 دخترکی
254 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد
255 ارکیده و گلایول و سوسن آری
256 و بولدوزری زرد آن سو تر
257 مانند ورزویی مست
258 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان
259 مردی جوان
260 نبیره ام
261 به لباس و کلاه خود ایمنی
262 پیش از سلام می
263 غرد
264 اول قرنطینه نیای بزرگ
265 از انتهای جهان
266 به ابتدای جهان بازگشته ام
267 نه بر شعاع نگاه اسب
268 نه در قرنطینه نبیره ام
269 جایی ایمن
270 نمی یابم
271 به ابتدای جهان
272 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان
273 به آبش می سپرم
274 این کودک شرور
275 که چشم بازنکرده
276 زبان گشاده است
277 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم
278 قبیله را بر من خواهد شوراند این
279 زبان دراز
280 و مرا نه که خود را
281 به کشتن خواهد داد
282 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش
283 به آبش می سپارم
284 امید در نجاتش بندم
285 به ساحل دوری آن سوی جهان
286 شاید به تور ماهیگیری افتد
287 بی نوا و شریف
288 و صیادی چالاک بپرورد او را
289 شاید بر آستانه زنی
290 فروافتد
291 بزرگ تبار
292 و بی نطفه شوی
293 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او
294 طلسم شکن
295 و قلعه گشای دیو برده پریزادان
296 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود
297 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند
298 این کودک شرور
299 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد
300 بهتر که به آبش بسپارم
301 تا به خاک
302 سه مشعل می سوزد
303 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
304 یکی بر مازه اژدهاوش کوه
305 شعله می وزاند
306 دو دیگر
307 به دره و دامنه
308 تا بادام
309 بنان سراسیمه شوند
310 یکی می سوزد
311 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه
312 و به معده پر جوجه کباب شرکت
313 دو دیگر می سوزند
314 تا آهوان و تیهوها
315 به دره های دوردست بکوچند
316 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند
317 تا وحش
318 ایمن نماند در حریم آبادانی
319 یکی می سوزد
320 تا
321 روستایی
322 هوای شیرین کردن نان جوین نکند
323 سه مشعل می سوزد
324 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
325 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان
326 و به شب
327 در حوالی جنگل چراغهای نئون
328 سه مشعل
329 نمی سوزند تا چیزی دیده شود
330 بلکه می سوزند
331 تا چیزها دیده نشوند
332 سه
333 مشعل می سوزند
334 در دایره چراغان و آتش
335 تا ظلمات گرداگرد
336 ژرفتر گردد
337 و بازوهای کار و آفرینش
338 چون پروانه های سراسیمه
339 به جانب کانون نور
340 فراخوانده شوند
341 نوری
342 که ظلمت گرداگرد را
343 دامن می زند و ژرفتر می کند
344 روباهی از برکت رنگهای شگفت
345 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟
346 طاووسی از برکت رنگ های دلارا
347 پا در خور دم یافته
348 در گوشه ای از این جهان ؟
349 مرا چه سود اما
350 که همان شتر صبور بارکشم
351 در وادی سراب ها و دروغ
352 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود
353 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب
354 بارم چه کو کنار چه زمرد
355 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش
356 و نه احساسش می کنم
357 و سوارم
358 چه
359 امیری برنا و برومند
360 چه حرامی بدنهادی
361 می بینمش و می ستایمش
362 و می برمش بر پشت
363 اگر چه نمی شناسمش
364 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟
365 کینه پر آوازه ام ؟
366 یک بار در من بیدار شد
367 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم
368 امیر و حرامی هر دو
369 در معرض
370 صاعقه ام بودند
371 و سرانجام
372 آنکه جان بدر برد
373 حرامی بدنهاد بود
374 که اکنون
375 برگرده ام نشسته و می راندم
376 هر سو که خود بخواهد
377 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟
378 طاووسی پای در خور دم یافته
379 رئباهی از برکت رنگ ها
380 مرا چه سود اما
381 که بار سنگین
382 چه
383 شوکران چه زمرد
384 بارم
385 و حرامی نابکار سوارم است
386 دیگر سقراط و افعی را
387 از هم تمیز نمی دهم
388 و سراب را
389 به دنبال سایه بی قواره خود
390 می پیمایم
391 مدام
392 مدام
393 مدام
394 اگر به فراز نمی شتابم
395 مپندار که نمی یارمت رسیدن
396 امتناع من از صعود انکار تست
397 تحقیر می کنم بلندایت را
398 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند
399 نخستین بیرق را
400 ناتوان ترینان برافراشتند
401 و بیرق ما
402 که سنگین ترین بود و سپیدترین
403 به خون برادرانم آغشته شد
404 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان
405 هفت برادر بودیم
406 نخستین را بر هزاره نخست
407 به زیر برف سرخ کفن کردم
408 و ششمین را از هزاره ششم
409 کوتوله ای
410 دشکیش
411 از شیفتگان بلندای تو
412 تا خود بلندتر بنماید
413 از پرتگاه مخوف به زیر افکند
414 هفتمین منم
415 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام
416 که لگدمال ناپاکان نشود
417 و خود انزوا گزیده کنارش
418 به پاسداریش
419 و انکار می کنم بلندایت را
420 اما
421 روزی
422 از پناهگاه
423 از هزاره هفتم
424 به بالا خواهم شتافت
425 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را
426 بر کنم و به باد سپارم
427 و بیرق سنگینم را
428 بر بلندای ناچیز تو برافرازم
429 پس آنگاه
430 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود
431 ه یمن بلندای بیرق من
432 ای زمین
433 (اشعار منوچهر آتشی)