1 فردا که چشم بگشایم
2 از تپهی روبهرو سرازیر خواهی شد
3 به آنسوی دامنه اما
4 و پنجرهام برای ابد گشوده خواهد ماند
5 سپیدهدم
6 زنبقها بیدار میشوند غوطهور در شبنم
7 و بوی آویشن و بابونه
8 از آغوشم خواهد گریخت
9 کجای این درهی پرسایه خوابیده بودیم
10 که جز صدای تیهوها
11 و بوی آویشن بر شانههایم
12 چیزی را به یاد نمیآورم ؟
13 همیشه دلهرهی گمشدنت را داشتم
14 یقین داشتم وقتی بیدار شوم
15 تو رفتهای
16 و زمین دیگرگونه میچرخد
17 یقین دارم اما که خواب ندیدهام
18 که تو در کنارم بودهای
19 که با تو سخن گفتهام
20 به سایهسار دره که رسیدهایم
21 تو ساقهی مرزنگوشی زیر دماغمان گرفتهای
22 و دیگر
23 چیزی به یادم نمانده است
24 منوچهر آتشی
25 آه که چه می گویم و چگونه بگویم
26 همیشه، همیشه بی تو گذشته است جهان
27 و می گذرد
28 همیشه
29 همیشه بی تو چرخیده است زمین و می چرخد
30 چگونه بگویم آه
31 که بی تو نبوده ام هرگز
32 که بی تو من هرگز
33 نچرخیده ام
34 به کردار سنگ یاوه ای همراه زمین، گرد هیچ آفتابی
35 و نروییده ام، چنان گیاهی، کناره سنگی
36 تا نه انتظار نزول انگشتانت به چیدنم
37 تقدیری بوده باشد منتظر
38 در ریشه
39 چگونه بگویم آه
40 که معنی نمی دهم بی تو
41 چنانکه معنی نمی دهد جهان
42 بی ما
43 منوچهر آتشی
44 دیدار تو صبح را زیبا می کند
45 حتی اگر فلاخُن رگبار
46 سنگسار بکند شیشه های پنجره را
47 حتی اگر صبح با کسوف بدمد
48 خیره خواهد شد چشم من
49 از طلوع گلوی تو از مقنعه
50 دیدار تو روز را
51 سبز و خوانا می سراید
52 حتی اگر برف
53 نام های تمام درختان و پرندگان را بپوشاند
54 دیدار تو غروب را به درنگ وا می دارد
55 حتی اگر ماهی گیران از دریا برگردند
56 و کلاغ ها
57 تمام افق را بپوشانند
58 و پرستوها قیچی کنند
59 اندک آبیِ باقیمانده از روز را
60 دیدار تو شب را
61 آه
62 چه تالار آینه ای رویاهای من
63 و چه تکثیر غریبی
64 از صدها تو
65 منوچهر آتشی
66 نامت
67 گلواژهای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
68 با عطر باغ اطلسی
69 و دشتهای گرم شببوهای دشتستان
70 نامت گلِ هزار بهارِ نیامده است
71 نامت تمام شبهایم
72 و گسترهی خمیدهی رویاهایم را
73 پر میکند
74 و در دهانم
75 مانند ماه در حوض
76 مد میشود
77 نامت در چشمانم
78 چون لاله سرخ
79 چون نسترن سپید
80 و مثل سرو ، سبز میایستد
81 نامت مژگانم را در میگیرد
82 نامت در جانم
83 گُر میگیرد
84 منوچهر آتشی
85 سپیده که سر بزند
86 نخستین روز روزهای بی تو
87 آغاز می شود
88 آفتاب سرگشته وپرسان
89 تا مرا کنار کدام سنگ
90 تنها باید به تماشای سوسنی نوزاد
91 به نخستین دره سرگشتی هام
92 در اندیشه تو ام
93 که زنبقی به جگر می پروری
94 و نسترنی به گریبان
95 که انگشت اشاره ات
96 به تهدید بازیگوشانه
97 منقار می زند به هوا
98 و فضا را
99 سیراب می کند از شبنم و گیاه
100 سپیده که سر بزند خواهی دید
101 که نیست به نظر گاه تو آن سدر فرتوتی که هر بامداد
102 گنجشکان بر شاخساران معطرش به ترنم
103 آخرین ستارگان کهکشان شیری را
104 تا خوابگاه آفتابیشان
105 بدرقه می کردند
106 سپیده که سر بزند
107 نخستین روز روزهای بی مرا
108 آغاز خواهی کرد
109 مثل گل سرخ تنهایی
110 آه خواهی کشید
111 به پروانه ها خواهی اندیشید
112 و به شاخه سدری
113 که سایه نینداخته بر آستانه ات
114 منوچهر آتشی
115 نه رفتهای
116 نه پیام آمدنی دادهای
117 خانه در تصرف بوی توست
118 تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست
119 حس میکنم
120 تنهایی ستاره را
121 این همه ستارهی تنها ؟
122 یکی به یکی نمیگوید بیا
123 هر یک
124 از آسمانهی خویش
125 چونان چشم پرنده درخشان
126 از آشیانهی تاریک
127 حس میکنم
128 نیش ستاره را
129 در چشمم
130 طعم ستاره را
131 در دهانم
132 و طعم یک کهکشان تنهایی را
133 در جانم
134 کجای جهان بگذارمت
135 تا زیباتر شود آن جا ؟
136 بنویس میآیم
137 تا آشیانه به گام و به دست و سلام
138 آراسته شود
139 (اشعار منوچهر آتشی)
140 بر کنده ی تمام درختان جنگلی
141 نام ترا به ناخن برکندم
142 اکنون ترا تمام درختان
143 با نام می شناسند
144 نام ترا به گرده ی گور و گوزن
145 با ناخن پلنگان بنوشتم
146 اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها
147 اکنون ترا تمام گوزنان زردموی
148 با نام می شناسند
149 دیگر
150 نام ترا تمام درختان
151 گاه بهار زمزمه خواهند کرد
152 و مرغ های خوشخوان
153 صبح بهار نام ترا
154 به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد
155 ای بی خیال مانده ز من، دوست
156 دیگر ترا زمین و زمان
157 از برکت جنون نجیب من
158 با نام می شناسند
159 ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره
160 در واپسین غروب بهار
161 نام مرا به خاطر بسپار
162 منوچهر آتشی
163 فرصتی ای مرگ
164 تا برای آخرین بار
165 بربطم را بردارم
166 و در این کوچه های مرده
167 بنوازم و بخوانم به شور
168 دوشم آهنگی
169 به رویا
170 بر عاطفه نازل شده است
171 که به ضرب گام هایش
172 مرده را زنده تواند کرد
173 و دل های نومید را
174 در کاسه طنبوری
175 به زیر پنجره ها خواهد کشاند
176 از جگری یگانه با نهاد جهان
177 آوازی بر آید
178 که کور را بینا کند
179 تا ببیند ذات دهشت را
180 در جامه ها
181 و جان ها
182 که شنیده بود به رویای کورانه
183 و ندیده بود تا امروز
184 تا ببیند خود را
185 میان زخم ها و اهانت و ترحم
186 که لمس کرده بود و ندیده بود تا امروز
187 فرصتی ای مرگ
188 تا بربط دارم
189 و آخرین نوبت را
190 به کوچه ها بزنم
191 کورها را بینا
192 و بینایان را
193 دیوانه کنم
194 منوچهر آتشی
195 صدای تو
196 از سایه سوی نیستان می آید
197 و گل می دهد در هیاهوی باران
198 صدایت
199 یکی نرگس نوشکفته است
200 که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم
201 و عطری هوسناک بالا می آید در آهم
202 تو میگویی و لاله می روید از سنگ
203 تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب
204 تو می گویی و تازه می روید از خشک
205 تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ
206 صدای تو از سایه سار نیستان می آید
207 و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار
208 و در آب می ایستد روبروی نگاهم
209 صدای تو می بارد و زنده ام من
210 (اشعار منوچهر آتشی)
211 یاد داری چه شبی بود ؟
212 باد گرم نفس من
213 ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟
214 و اندکی آنسوتر
215 جوی اندام تو در کوچه ی تاریک
216 ماهی چشم مرا می برد ؟
217 یاد داری چه شبی بود ؟
218 غرق آن بستر شبنم زده پشت بام
219 هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور
220 خیره در آبی ژرف بی درد ؟
221 و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب
222 یاد داری چه هراس انگیز
223 گرگ خاکستری ابری
224 کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟
225 یاد داری چه شبی بود ؟
226 منوچهر آتشی
227 خوابیده ای کنار من
228 آرام مثل خواب
229 خواب کدام خوب ترا می برد چنین
230 مثل گلی سفید شناور به روی آب ؟
231 در پشت پلک های تو باغی ست
232 می بینم
233 باغی پر از پرنده و پرواز و جست و خیز
234 در پشت سینه تو دلی می تپد به شور
235 می شنوم
236 نزدیک کرده با تو هر آرزوی دور
237 پیش تو باز کرده هر بسته عزیز
238 رگ های آبی تو در متن مات پوست
239 دنباله های نازک اندیشه دل است
240 در نوک پنجه های تو نبضان تند خون
241 در گوش کودکی که هنوز
242 پر جست و خیز ماهی نازاب خون تست
243 تکبیر زندگی کیست
244 خوابیده ای کنار من آرام مثل خواب
245 خواب تو باغ خاطره ها و خیال هاست
246 می دانم
247 اما بگو
248 آب کدام خوب ترا می برد چنین
249 مثل گلی سفید شناور به شط خواب ؟
250 منوچهر آتشی
251 یک روز
252 در دشت صبحگاهی پندارت
253 از جاده یی که در نفس مه نهفته است
254 چون عاشقان عهد کهن
255 با اسب بور خسته می آیم من
256 در بامدادهای بخار آلود
257 در عصرهای خلوت بارانی
258 پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه
259 تو گوش با طنین سم مرکب منی
260 من چون عاشقان عهد کهن
261 با اسب پای پنجره می مانم
262 بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق
263 و آنگاه
264 همراه با تپیدن قلب نجیب تو
265 از جاده های در دل مه پنهان
266 می رانم
267 (اشعار منوچهر آتشی)
268 کنون رؤیای ما باغی است
269 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
270 سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
271 به ساق هر درختش یادگاری ها
272 و با هر یادگاری نقش یک سوگند
273 کنون رؤیای ما باغی است
274 زمین اما فراوان دارد اینسان باغ
275 که برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است
276 که ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
277 که آن سوگند ها را نیز
278 همان نشتر که بر آن کنده حک کرده است
279 کنون رویای ما باغی است
280 بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیک
281 بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
282 و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
283 بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
284 به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
285 که باران فریبش نسترد هرگز
286 که توفان زمانش نفکند از پا
287 که باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم
288 منوچهر آتشی
289 آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
290 نوتر برآورد گل اگر ، ریشه نو شود
291 زیباست روی کاکل سبزت کلاه تو
292 زیباتر آن که در سرت ، اندیشه نو شود
293 ما را غم کهن به می کهنه بسپرید
294 به حال ما چه سود اگر ، شیشه نو شود
295 شبدیز ، رام خسرو و شیرین به کام او
296 بر فرق ما چه فرق اگر ، تیشه نو شود
297 جان میدهیم و ناز تو را باز میخریم
298 سودا همان کنیم اگر ، پیشه نو شود
299 منوچهر آتشی
300 پشت این خانه حکایت جاریست
301 نیست بی رهگذری ، کوچه خمار
302 هرزه مستی است برون رفته ز خویش
303 می کشاند تن خود بر دیوار
304 آنچنانست که گویی بر دوش
305 سایه اش می برد او را هر سو
306 نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی
307 نه صدایی است از او
308 در خیالش که ندانم به کدامین قریه است
309 خانه ها سوخته اینک شاید
310 قصر ها ریخته شاید در شب
311 شاید از اوج یکی کوه بلند
312 بیرقش بال برابر گذران می ساید
313 دودش انگیخته می گردد با ریزش شب
314 دره می سازد هولش در پیش
315 مست و بیزار و خموش
316 می رود کفر اندیش
317 در کف پنجره ای نیست چراغ
318 که جهد در رگ گرمش هوسی
319 یا بخندد به فریبی موهوم
320 یا بخواند به تمنای کسی
321 می برد هر طرف این گمشده را
322 کوچه ی خالی و خاموش و سیاه
323 وای از این گردش بیهوده چو باد
324 آه از این کستی بی عربده آه
325 شهر خاموشان یغما زده است
326 کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای
327 نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی
328 ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای
329 یک دریچه نگشوده است به شب
330 تا اتاقی نفسی تازه کشد
331 تا نسیمی چو رسد از ره دشت
332 در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد
333 پشت در پشت هم انداخته اند
334 خانه ها با هم قهرند افسوس
335 شب فروپاشد خاکستر صبح
336 بادها زنده ی شهرند افسوس
337 مست آواره به ویرانه ی صبح
338 پای دیواری افتاده به خواب
339 خون خشکیده به پیشانی اوست
340 با لبش مانده است اندیشه ی آب
341 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم غمناک
342 فراز همین شاخه های سوخته
343 کدام قناری گل در گلو
344 ندای این پرنده سرگردان را
345 پاسخ خواهد داد
346 به جنگلی از
347 کندههای کبریتی ؟
348 پرنده ای که در آغوش سوسن و نرگس
349 بیضه شکسته
350 چه می داند این صدای زخمی
351 از حنجره بلبلی
352 یا گلوی خراشیده بومی است ؟
353 و این گلوی چاک چاک از نوای زهر
354 میان خرمن نسرین و رازقی
355 چه بخواند
356 که برنیاشوبد آرامش باغ را ؟
357 خوشا غریب وطن باشم و بخوانم
358 راز
359 بر همین شوره زار و
360 بس
361 خوشتر آنک بخوانم و بخوانم
362 سنگ بر شانه و دلرها
363 واپس نمی نگرم
364 که چه بوده است
365 به پیش نمی نگرم که چه مانده ست
366 می روم و می خوانم
367 و
368 نومیدی خود را
369 به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم
370 آن سوی این چکاد چکادهایی است
371 و نفرینیانی چون من
372 سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند
373 یا در نشیب تند
374 سر در پی کولبار نفرین
375 که اینک بازیچه ای شده است
376 هیاهوگر و رقصان
377 شتاب گرفته اند
378 مگر نه
379 آوازشان را می شنوم ؟
380 بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را
381 تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان
382 پژواک هول و هیاهو درافکند
383 کوهسار نفرت و نفرین را
384 تا دل در دل خدایان نماند
385 و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب
386 واپس نمی نگرم
387 چرا که به ناگزیر باز می گردم
388 سر در
389 پی کولبار نفرینم
390 که اینک بازیچه ای است
391 پندارد بر آب و اثیر می راند
392 و لنگر به جزیره پریزادان می افکند
393 سرودگر جوان
394 که از انسان بریده است
395 و در سفینه علف و آه
396 پارو می
397 کشد
398 نخستین صفیر پاییزی
399 علف را می پژمرد
400 و پاروها را
401 که بال پروانه هاست
402 به باد می دهد
403 و تنها
404 می ماند در کفش
405 آه
406 بر ساعد شرقی ایوانت
407 نیلوفری کاشته ام
408 تا ناقوس بامدادان را بنوازد
409 و به ایوان که در آیی
410 با
411 خوابجامه ببینی
412 آفتاب
413 از شکاف کنده افرایی پیر جوشیده است
414 و خون درخت
415 تا پله های نخستین ایوانت
416 بالا خزیده است
417 بر ساعد غربی ایوانت
418 شقایقی رویانده ام
419 تا هر غروب که شاد بر می گردی از کوچه
420 به زانو درافتی ناگاه
421 و لبانت بلرزد
422 از
423 کلام بر نیامدنی
424 پنداری بر آب و اثیر می رانی
425 که رو برنمی گردانی
426 کناره گمشده را
427 و به هراس که می افتی
428 نمی بینی
429 سایه بلند پر انحنایی را
430 که دنبالت می کند
431 بر آب و به رویا
432 و توفان که برخیزد
433 از آرامجای آب
434 و پارو که به باد رود
435 مثل بال پروانه
436 و به ته رویا که فرو لغزاندت موج ناگهان
437 چشم بازکنی و ببینی بالای سرت
438 سایه را
439 که غمناک لبخند می زند
440 تا شفات بخشد کابوست را
441 روزگاری
442 انتهای جاده ای که به فراز می بردم
443 ابتدای جهان بود
444 بزغاله ای سبکخیز
445 بره ای سفید و سیاه که زنگوله بر علف می کشید و سر به
446 زیر می دوید
447 اسبی خمیده بر قصیل دیرمان
448 که سر بالا می کرد و گوش که می خماند
449 انگار به انتهای جهان نگران می شد
450 زنی جوان به جامه رنگین
451 جوانی با شانه های پهن برهنه
452 که به گندمزار برشته شناور بود
453 جهان ابتدایی چنان خرم و شیرین داشت
454 اما اسب
455 که به
456 انتهای جهان می نگریست
457 مرا به شعاع تیره ای
458 به دیاری ناشناخته فرو می لغزاند
459 که ناگزیری رفتن
460 چون معشوق دیوانه ای بر آستانه اش
461 در انتظارم بود
462 سوار بر شعاع نگاه اسب رفتم
463 تا به انتهای جهان برسم
464 تا به ابتدای شیرین آن فراز شوم
465 اینک باز می گردم از
466 انتهای تلخ جهان
467 و اشتیاق دیدن بزغاله
468 و اسب بور خمیده بر قصیل
469 و زن جوان به جامه رنگین روستا
470 دلهره امن را دوچندان کرده است
471 زنی جوان
472 به جامه جین آبی
473 سوار بر موتورسیکلت
474 به استقبالم می آید
475 نوه کوچکم است
476 و بر کناره راه سیمانی روستایی
477 اینک
478 پالایشگاه
479 دخترکی
480 گلهای رنگارنگ پلاستیکی می فروشد
481 ارکیده و گلایول و سوسن آری
482 و بولدوزری زرد آن سو تر
483 مانند ورزویی مست
484 سر زیر کنده های فرسوده کرده است و به رودخانه می اندازدشان
485 مردی جوان
486 نبیره ام
487 به لباس و کلاه خود ایمنی
488 پیش از سلام می
489 غرد
490 اول قرنطینه نیای بزرگ
491 از انتهای جهان
492 به ابتدای جهان بازگشته ام
493 نه بر شعاع نگاه اسب
494 نه در قرنطینه نبیره ام
495 جایی ایمن
496 نمی یابم
497 به ابتدای جهان
498 از کدام راه کوره توان رفت ای آسمان
499 به آبش می سپرم
500 این کودک شرور
501 که چشم بازنکرده
502 زبان گشاده است
503 به تحقیر قبیله سنگستان که ماییم
504 قبیله را بر من خواهد شوراند این
505 زبان دراز
506 و مرا نه که خود را
507 به کشتن خواهد داد
508 تا زبان بریده به عزلتی نشاندم سوگوار خویش
509 به آبش می سپارم
510 امید در نجاتش بندم
511 به ساحل دوری آن سوی جهان
512 شاید به تور ماهیگیری افتد
513 بی نوا و شریف
514 و صیادی چالاک بپرورد او را
515 شاید بر آستانه زنی
516 فروافتد
517 بزرگ تبار
518 و بی نطفه شوی
519 تا شگفتی آفرین شهزاده ای برانگیزد از او
520 طلسم شکن
521 و قلعه گشای دیو برده پریزادان
522 تا پاسدار رویای ناایمن دختران شود
523 عاقبتم به سوگ خویش خواهد نشاند
524 این کودک شرور
525 و به یاوه مردی دیگرگونم خواهد کرد
526 بهتر که به آبش بسپارم
527 تا به خاک
528 سه مشعل می سوزد
529 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
530 یکی بر مازه اژدهاوش کوه
531 شعله می وزاند
532 دو دیگر
533 به دره و دامنه
534 تا بادام
535 بنان سراسیمه شوند
536 یکی می سوزد
537 تا نزدیک نشود شغال گرسنه به خوابگاه
538 و به معده پر جوجه کباب شرکت
539 دو دیگر می سوزند
540 تا آهوان و تیهوها
541 به دره های دوردست بکوچند
542 تا شقایق و مرزنگوش بسوزند
543 تا وحش
544 ایمن نماند در حریم آبادانی
545 یکی می سوزد
546 تا
547 روستایی
548 هوای شیرین کردن نان جوین نکند
549 سه مشعل می سوزد
550 یکی بر چکاد و دو دیگر به دامنه
551 در روز می سوزند زیر خورشید سوزان
552 و به شب
553 در حوالی جنگل چراغهای نئون
554 سه مشعل
555 نمی سوزند تا چیزی دیده شود
556 بلکه می سوزند
557 تا چیزها دیده نشوند
558 سه
559 مشعل می سوزند
560 در دایره چراغان و آتش
561 تا ظلمات گرداگرد
562 ژرفتر گردد
563 و بازوهای کار و آفرینش
564 چون پروانه های سراسیمه
565 به جانب کانون نور
566 فراخوانده شوند
567 نوری
568 که ظلمت گرداگرد را
569 دامن می زند و ژرفتر می کند
570 روباهی از برکت رنگهای شگفت
571 طاووس پر شکوهی شده در گوشهای از این جهان ؟
572 طاووسی از برکت رنگ های دلارا
573 پا در خور دم یافته
574 در گوشه ای از این جهان ؟
575 مرا چه سود اما
576 که همان شتر صبور بارکشم
577 در وادی سراب ها و دروغ
578 و جز سایه دراز و بی قواره همیشه شلنگ انداز خود
579 تماشاگهی ندارم به سایه روشن صبح و غروب
580 بارم چه کو کنار چه زمرد
581 نه می بینمش نه می خواهم ببینمش
582 و نه احساسش می کنم
583 و سوارم
584 چه
585 امیری برنا و برومند
586 چه حرامی بدنهادی
587 می بینمش و می ستایمش
588 و می برمش بر پشت
589 اگر چه نمی شناسمش
590 چه آموخته ام از روزگار و کار جز این ؟
591 کینه پر آوازه ام ؟
592 یک بار در من بیدار شد
593 غریدم و کف به لب آوردن و هجوم بردم
594 امیر و حرامی هر دو
595 در معرض
596 صاعقه ام بودند
597 و سرانجام
598 آنکه جان بدر برد
599 حرامی بدنهاد بود
600 که اکنون
601 برگرده ام نشسته و می راندم
602 هر سو که خود بخواهد
603 زنم کرمجی بور زیبایی زاییده ؟
604 طاووسی پای در خور دم یافته
605 رئباهی از برکت رنگ ها
606 مرا چه سود اما
607 که بار سنگین
608 چه
609 شوکران چه زمرد
610 بارم
611 و حرامی نابکار سوارم است
612 دیگر سقراط و افعی را
613 از هم تمیز نمی دهم
614 و سراب را
615 به دنبال سایه بی قواره خود
616 می پیمایم
617 مدام
618 مدام
619 مدام
620 اگر به فراز نمی شتابم
621 مپندار که نمی یارمت رسیدن
622 امتناع من از صعود انکار تست
623 تحقیر می کنم بلندایت را
624 زیرا که حقیران تسخیرت می کنند
625 نخستین بیرق را
626 ناتوان ترینان برافراشتند
627 و بیرق ما
628 که سنگین ترین بود و سپیدترین
629 به خون برادرانم آغشته شد
630 به مکر ناجوانمردانه ناتوان ترینان
631 هفت برادر بودیم
632 نخستین را بر هزاره نخست
633 به زیر برف سرخ کفن کردم
634 و ششمین را از هزاره ششم
635 کوتوله ای
636 دشکیش
637 از شیفتگان بلندای تو
638 تا خود بلندتر بنماید
639 از پرتگاه مخوف به زیر افکند
640 هفتمین منم
641 که بیرق را به مغازه ای پنهان کرده ام
642 که لگدمال ناپاکان نشود
643 و خود انزوا گزیده کنارش
644 به پاسداریش
645 و انکار می کنم بلندایت را
646 اما
647 روزی
648 از پناهگاه
649 از هزاره هفتم
650 به بالا خواهم شتافت
651 تا چوبدست های کهنه آویز حقیران را
652 بر کنم و به باد سپارم
653 و بیرق سنگینم را
654 بر بلندای ناچیز تو برافرازم
655 پس آنگاه
656 تو بلندترین چکاد جهان خواهی بود
657 ه یمن بلندای بیرق من
658 ای زمین
659 (اشعار منوچهر آتشی)