- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی! حسن ترا گل خاک کویی نسیم عنبر از زلف تو بویی
2 رخت بر سوسن و گل طعنهها زد که بود این ده زبانی، آن دو رویی
3 نیامد در خم چوگان خوبی به از سیب زنخدان تو گویی
4 سر زلفت ز بهر غارت دل پریشانست هر تاری به سویی
5 شدی جویای بالای تو گر سرو توانستی که بگذشتی ز جویی
6 ز زلفت حلقهای جستم، ندادی چه سختی میکنی با من به مویی؟
7 دل سخت تو چون دید اوحدی گفت: بدین سنگم بباید زد سبویی