زلفی که چو دود است بر آتش وطن او از جلال عضد غزل 9

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

زلفی که چو دود است بر آتش وطن او را

1 زلفی که چو دود است بر آتش وطن او را مشکل نبود در دلم آتش زدن او را

2 شمعی که دو عالم به یکی شعله بسوزد کی غم بود از سوختن صد چو من او را

3 گر بلبل شوریده خبر یابد از آن گل دیگر نتوان یافتن اندر چمن او را

4 ور غنچه کند دعوی تنگی بِنَماند پیش دهن دوست مجال سخن او را

5 تا کی دل ما را شکند زلف سیاهش ای باد صبا می رو و سر می شکن او را

6 درّی ست گرانمایه که در هیچ نگنجد گر زان که نگنجد سخن اندر دهن او را

7 لعل تو شکر داد به خروار به هر کس عار است مگر، دادن شکر به من او را

8 رخسار تو شمعی ست که چون شعله برآرد پروانه بود شمع زمرّد لگن او را

9 کی جان جلال از کف محنت به درآید تا زلف پریشان تو باشد وطن او را

عکس نوشته
کامنت
comment