-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زلف جانان سحر از باد صبا در هم شد عاقلان مژده که زنجیر جنون محکم شد
2 ساقی از نشئه مستی کله از سر نگرفت گل و سنبل به هم آمیخت عجب عالم شد
3 سالها بود که دارا سر و سامانی بود عاقبت در سر آن زلف خم اندر خم شد
4 ز خط سبز تو مویی به دو عالم ندهم تا نگویی سر مویی ز ارادت کم شد
5 گفتمش خون دل عاشق بیچاره که خورد به تبسم نگهی کرد سخن مبهم شد
6 سر هر گل دل صد بلبل مسکین خون گشت تا در این گلشن پر خار دلی خرم شد
7 گفتمش هیچ سر صحبت ما داری؟ گفت کی پری را هوس انس بنیآدم شد
8 مشک با هیچ جراحت نشنیدم که بساخت غیر زلفت که دل ریش مرا مرهم شد
9 کم مباد از سر من سایهٔ این غم نیر کافتتاحی شد اگر کار مرا زین غم شد