- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زینهار ایدل از آن غمزه که شمشیر بدست است باحذر باش که از مست کسی طرف نبستهست
2 کس چه سان از تو برد جان که زدنباله حشمت حشم ناز و فنون تا نگری دست بدست است
3 کام من از تو همین بس که بپای تو نهم سر که مرا پایه ز اندازه بالای تو پست است
4 نیست از پیچش موی تو مرا روی رهائی کاین بلائی است که یابند من از روز الست است
5 پاس خوددار که در عهد تو هر خون که بریزد مردم از چشم تو بیند که خطا شیوه مست است
6 اینهمه حلقه و چین و گره و بند چه حاجت هرچه خواهی بکن ایزلف کست دست نبسته است
7 همه شب می نبرد خواب زاندیشه جهانرا کآخر اینفتنه که برخواست کیش رأی نشست است
8 لوحش الله که نگاه کچت از گوشه ابرو راست چون تیر کماندار رها کرده و شست است
9 نیر آخر کشدم غیرت آنخال که دانم خفته در کنج لبش چون مگس قندپرست است