1 زدی چو در دلم آتش مکش چو شعله سر از من چو شمع سوختنم بین مباش بی خبر از من
2 نشان عشق تو سوز دل من است می سوزم چنان که هیچ نماند نشان ز تو اثر از من
3 مرا چو سوختی از بردن دلم حذری کن من آتشم چه رسانی بدامنت شرر از من
4 جز این که منع ز نظاره جمال تو کردم چه کرده ام که بگرداند روی چشم تر از من
5 مرا ز خواری از آن بیش شد الم که مبادا بخواریم نگرد یار و کم کند نظر از من
6 بنیستی شدم آگه ز سر درج دهانت گمان نبود مرا هم که آید این هنر از من
7 براه عشق فضولی اگر چه آمده مجنون نبوده بیشتر از من نرفته بیشتر از من