1 زدل نقش جمالت در نشی یار خیال خط و خالت در نشی یار
2 مژه سازم بدور دیده پرچین که تا وینم خیالت در نشی یار
1 خوش آن ساعت که یار از در در آیو شو هجران و روز غم سر آیو
2 ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق همی واجم که جایش دلبر آیو
1 وای آن روزی که قاضی مان خدا بی به میزان و صراطم ماجرا بی
2 بنوبت میروند پیر و جوانان وای آنساعت که نوبت زان ما بی
1 ز عشقت آتشی در بوته دیرم در آن آتش دل و جان سوته دیرم
2 سگت ار پا نهد بر چشمم ای دوست بمژگان خاک راهش رو ته دیرم
1 اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چون است و آن چون
2 یکی را میدهی صد ناز و نعمت یکی را نان جو آلوده در خون
1 چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی که یکسر مهربانی دردسر بی
2 اگر مجنون دل شوریدهای داشت دل لیلی از آن شوریده تر بی