- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زد عرق پیمانه حسنی ساغر اندر آینه کرد توفانها بهشت و کوثر اندر آینه
2 جلوهٔ او هرکجا تیغ تغافل آب داد خون حیرت ریخت جوش جوهر اندر آینه
3 عالم آب است امشب دل بهٔاد نرگسش شیشهها دارد خیال ساغر اندر آینه
4 دل به نیرنگ خیالی بستهایم و چاره نیست ما کباب دلبریم و دلبر اندر آینه
5 آنچه از اسباب امکان دیدهای وهمست و بس نیست جز تمثال چیزی دیگر اندر آینه
6 دامن دل گرد کلفت بر نتابد بیش ازین ای نفس تا چند میدزدی سر اندر آینه
7 طبع روشن فارغ است از فکر غفلتهای خلق نیست ظاهر معنی گوش کر اندر آینه
8 در خیال آباد دل از هر طرف خواهی درآ ره ندارد نسبت بام و در اندر آینه
9 گرد تمثالم ولی از سرگرانیهای وهم بایدم کردن چو حیرت لنگر اندر آینه
10 صحبت روشندلان اکسیر اقبال است و بس آب پیدا میکند خاکستر اندر آینه
11 جبههای داری جدا مپسند از ان نقش قدم جای این عکس است بیدل خوشتر اندر آینه