1 زین پس هر چون که داردم دوست رواست گفتار بیفتاد و خصومت برخاست
2 آزادی و عشق چون همی باید راست بنده شدم و نهادم از یک سو خواست
1 زینهاد این یادگار از دست رفت در غم تو روزگار از دست رفت
2 چون مرا دل بود با او برقرار دل شد و با دل قرار از دست رفت
1 معشوق مرا ره قلندر زد زان راه به جانم آتش اندر زد
2 گه رفت ره صلاح دین داری گه راه مقامران لنگر زد
1 هر کرا درد بی نهایت نیست عشق را پس برو عنایت نیست
2 عشق شاهیست پا به تخت ازل جز بدو مرد را ولایت نیست