1 زین نمی رنجم که بازم از مقابل رفته ای برده اند از کف دلت را از پی دل رفته ای
2 گرچه دادی دین و دل زودست امید وصال راه عشقت این هنوز از وی دو منزل رفته ای
3 رفتی و غایب نشد یک دم خیالت از نظر بیشتر می بینمت تا از مقابل رفته ای
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دردا که یار بر سر لطف نهان نماند نامهربان دو روز به ما مهربان نماند
2 شرمنده ی سگان ویم، بعد مرگ هم کز سوز سینه در تن من استخوان نماند
1 مخواه از دوستان ای دوست عذر کمنگاهی را که هم چشم تو خواهد کرد آخر عذرخواهی را
2 نه خورشید است دارد داغ های او فلک بر دل ز شب هر صبحدم میافکند داغ سیاهی را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به