- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زین گدائی بر ایاز آشفته شد این سخن در پیش سلطان گفته شد
2 پیش خویشش خواند حالی شهریار گفت ازین پس با ایازت نیست کار
3 گر بود کاریت بیم کشتن است تو نمیدانی کایاز آن من است
4 مرد گفت ای پادشاه حق شناس گر ازان تست این ساعت ایاس
5 عشق نیست آن تو من اکنون شدم عشق بردم وز میان بیرون شدم
6 گر کنی از وی فراقی حاصلم چون توانی برد عشقش از دلم