1 زری چندم به دست آمد ز بصره ببستم جمله بر پنجاه صرّه
1 زلفی که چو دود است بر آتش وطن او را مشکل نبود در دلم آتش زدن او را
2 شمعی که دو عالم به یکی شعله بسوزد کی غم بود از سوختن صد چو من او را
1 ای ز دوری رخت جامه صبرم شده چاک شخص عقلم شده در چنگ هوای تو هلاک
2 در دو عالم اگرم هیچ نباشد سهل است چون تو هستی اگرم هیچ دگر نیست چه باک
1 مدّعی در عشق او گر طعنه زد بر من چه باک طالبان دوست را از طعنه دشمن چه باک
2 دل سیاهی را که دارد جامه پاک از طعنه نیست لاله را از ده زبانی کردن سوسن چه باک