1 مدعا زین سه چار بیتک سهل داند آنکس که دانش اندیش است
2 آنچه دستم به دامنش نرسد گر چه سعی طلب ز حد بیش است
3 طرفه صحرا دویست ، خاصه بهار عشقبازی به سبزهاش کیش است
4 خردسالیست شسته لب از شیر پدرش غوچ و مادرش میش است
1 چو شمع شب همه شب سوز و گریه زانم بود که سرگذشت فراق تو بر زبانم بود
2 شد آتش جگرم پیش مردمان روشن ز خون گرم که در چشم خونفشانم بود
1 بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است سلخ ماه دگر و غرهٔ ماه دگر است
2 آنکه در باغ دلم ریشه فرو برده ز نو گرچه نوخیز نهالیست ، سراپا ثمر است
1 غمزهٔ او حشر فتنه به هر جا ببرد عافیت را همه اسباب به یغما ببرد
2 صبر ما پنجه مومیست چوعشق آرد زور پنجه گر ساخته باشند ز خارا ببرد