- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زین چمن عاشق ز نخل عیش هرگز برنداشت غیر زخم خونچکان هرگز گلی بر سر نداشت
2 عاقبت مکتوب ما را سوی او پروانه برد تاب سوز نامه ام بال و پر دیگر نداشت
3 بیقراری بین که بعد از سوختن همچون سپند یکنفس خاکسترم جا بر سر اخگر نداشت
4 شب که از شمع جمالش دیدهام روشن شود مردمک در دیده من قدر خاکستر نداشت
5 هرگز از دوران کلیم خسته آسایش ندید در دلش صد خار بود، ار خار در بستر نداشت